اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زبان

نویسه گردانی: ZBAN
زبان . [ زَب ْ با ] (اِخ ) منازلی است در اسکندریه . کندی در کتاب الولاة و القضاة آرد: از اقطاعات صالح بن علی (پس از استیلاء بر مصر و شکست مروان بن محمد) منازل زبان اسکندریه است که به اسودبن نافعضمری واگذار کرد. (از کتاب الولاة و القضاة ص 101).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۴۷ مورد، زمان جستجو: ۱.۴۲ ثانیه
زبان به زبان مالیدن . [ زَ ب ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) با ترس و تردد، گنگ و غیر صریح سخن گفتن .
دراویدی یک خانواده زبانی شامل حدود ۷۳ زبان[۱] از جمله ۴ زبان نوشتاری تامیلی، تلوگو، کانارا و مالایالم است که اعضای قوم دراویدی به آن سخن می‌گویند. ...
زبان زرگری نام یکی از شاخه‌های زبان رومانو (زبان کولی‌ها) در ایران است که در روستای زرگر واقع در شهرستان آبیک استان قزوین بدان تکلم می‌شود. این زبان ...
زبان بر. [ زَ ب ُ ] (نف مرکب ) کنایه از خاموش کردن مدعی است بدلائل و جوابی که دیگر حرف نمیتواند زند. (برهان قاطع). جوابی که خصم راساکت ...
بی زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زبان ) کسی که زبان ندارد. (ناظم الاطباء). آنکه زبان ندارد. (یادداشت مؤلف ). که سخن گفتن نتواند. || ...
ده زبان . [ دَه ْ زَ ] (ص مرکب ) که به ده زبان سخن گوید. || کنایه از کسی که هر بار یک گونه حرف زند. متلون . مقابل یک دل و یک زبان :...
زبان زد. [ زَ زَ ] (ن مف مرکب مرخم ) روزمره و محاوره . (آنندراج ). گفتگوی هر روزه و مذاکره ٔ هر روزه . (ناظم الاطباء). || مشهور، سائر چون مثل...
زبان گز. [ زَ گ َ ] (نف مرکب ) چیزی تیز و تند که وقت خوردن زبان را میگزد. (آنندراج ). هرچیز که زبان را بگزد و تیز و تند و حاد و حریف . (ناظم ال...
زبان ور. [ زَ وَ ] (ص مرکب ) کنایه از سخن گو. سخنور. مقابل بی زبان : نای است بی زبان بلبش جان فرودمندبربط زبان ور است عذاب از جهان کشد. خ...
هم زبان . [ هََ زَ ] (ص مرکب ) دو کس که به یک زبان تکلم کنند. (آنندراج ) : جمله گشتستند بیزار و نفوراز صحبتم همزبان و همنشین و هم زمین و هم...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳۵ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.