زبان
نویسه گردانی:
ZBAN
زبان . [ زَب ْ با ] (اِخ ) منازلی است در اسکندریه . کندی در کتاب الولاة و القضاة آرد: از اقطاعات صالح بن علی (پس از استیلاء بر مصر و شکست مروان بن محمد) منازل زبان اسکندریه است که به اسودبن نافعضمری واگذار کرد. (از کتاب الولاة و القضاة ص 101).
واژه های همانند
۳۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۵ ثانیه
زبان گزی . [ زَ گ َ ] (حامص مرکب ) خاصیت زبان گز. تیزی . تندی . حَرافَت . حَمزَة. حَمازَت . رجوع بزبان گز شود.
زبان فهم . [زَ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه هر معنی را که به وی گویند بفهمد. (ناظم الاطباء). و رجوع به زبان فهمیدن شود.
زبان زده . [ زَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گفتگوشده . مذاکره شده . (ناظم الاطباء). || مشهورشده . بر سر زبان افتاده : شد همچو او زبان زده ٔ هر سخ...
زبان سوز. [ زَ ] (نف مرکب ) زبان گز.
زبان دل . [ زَ ن ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زبان معنی . زبان حال . زبان باطن . زبان سرّ : که او ترجمان زبان دلست جز از دو زبان چون بود ...
زبان ران . [ زَ ] (نف مرکب ) صاحب قیل و قال و پرگوی . (برهان قاطع). آنکه سخن بی محابا گوید و بسیار گوید. (آنندراج ). پرگوی و کسی که سخنش در...
خوش زبان . [ خوَش ْ / خُش ْ زَ ] (ص مرکب ) خوش تقریر. شیرین زبان . بلیغ. کسی که سخن او آشکار بود و درهم نبود. (ناظم الاطباء). || آنکه نیش کل...
تلخ زبان . [ ت َ زَ ] (ص مرکب )آنکه به درشتی و تلخی سخن گوید. (ناظم الاطباء). تلخ پاسخ و تلخ گفتار. (بهار عجم ) (آنندراج ) : باده کو تا به م...
چرب زبان . [ چ َ زَ ] (ص مرکب ) کسی را گویند که به سخنان خوش دل مردم را بجانب خود راغب گرداند و مردم را از خود کند. (برهان ) (ناظم الاطباء)...
زاغ زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) کنایت از مردم سیاه زبان باشد یعنی کسانی که نفرین ایشان را اثری هست . (برهان قاطع). کنایه از سیه زبان است . (آ...