زهر
نویسه گردانی:
ZHR
زهر. [ زِ ] (ع اِ) حاجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وَطَر. (اقرب الموارد). حاجت و سبب و موقع. (ناظم الاطباء): قضیت منه زهری ؛ ای وطری . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
زهر مار. [ زَ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لعاب حیه . سمی که از نیش مار برآید و اغلب کشنده است و امروزه از انواع این زهرها در داروسازی اس...
گل زهر. [ گ ُ ل ِ زَ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلی که زهرآگین باشد. گل زهری که بوییدن آن خطرناک و زیان آور باشد : جهان رابه کوشش چه جوی...
پادْزَهْر، نیز پازهر، مرکب از پیشوند پاد(در ایرانی باستان: *pāta-/pāti، در اوستایی: patiti-) و واژۀ زهر (ایرانی باستان: *jaθra- مشتق از ریشۀ gan-= ز...
اِبْنِ زُهْر، لقب افراد خاندانى منسوب به اِیاد بن مَعَدّبن عدنان که در سدههای 4 تا 7ق/10 تا 13م، فقیهان، پزشکان، ادیبان و وزیرانى نام...
ابن زهر. [ اِ ن ُ زُ ] (اِخ ) ۞ چند تن از دانشمندان خاندانی اندلسی بدین کنیت مشهورند، از نسل مردی موسوم بزهر ایادی عدنانی ، مهاجر باندلس ...
زهر دادن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) زهر خوراندن به کسی . مسموم کردن . (فرهنگ فارسی معین ). کسی را با خورانیدن زهر مسموم کردن یا کشتن . زهر خوران...
هلاهل واژه ای سنسکریت است و halâhala خوانده می شود و ریشه ی آن از این افسانه است: در وداها، واژه ی کشیروده متهنه kŝiroda-mathana ، به کره گیری از اقیا...
زهر آگندن . [ زَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) به زهر آلودن . به زهر آمیختن : به جایی که زهر آگند روزگارازو نوش ، خیره مکن خواستار. فردوسی .رجوع به زه...
زهر خندیدن . [ زَ خ َ دی دَ] (مص مرکب ) خندیدن از روی خشم و تلخی : زهر خندد بخت بد برزورق آن خاکسارکآتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند....
زهر نوشیدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) خوردن زهر. نوشیدن سم . || تحمل طعن دیگران نمودن . (از آنندراج ).