عاجز. [ ج ِ ] (ع ص ) سست و ناتوان . ج ،عواجز و عجزة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). درمانده . ج ، عاجزون . (مهذب الاسماء)
: روستائی زمین چو کردشیار
گشت عاجز که بود بس ناهار.
دقیقی .
و قویترین سببی در کارهای دنیا مشارکت مشتی دون عاجز است . (کلیله و دمنه ). مردم دو گروه اند: حازم و عاجز. (کلیله و دمنه ).
عاجز باشدکه دست قوت یابد
برخیزد و دست عاجزان برتابد.
سعدی (گلستان ).
|| کوتاه . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد).