قیاس
نویسه گردانی:
QYAS
قیاس . (اِخ ) دهی است از دهستان کچلرات بخش پلدشت شهرستان ماکو، سکنه ٔ آن 209 تن . آب آن از چشمه و مسیل . محصول آن غلات و پنبه . شغل اهالی زراعت ، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
واژه های همانند
۲۶۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۵ ثانیه
قیاس استثنایی . [ س ِ اِ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) و آن عبارت است از قیاسی که نتیجه یا نقیض آن بعینه در مقدمتین مذکور ...
قیاس بطریق اولی . [ س ِ ب ِ طَ ق ِ اَ / اُو لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح فقه ) رجوع به قیاس اولویت شود.
قیاس منصوص العله . [ س ِ م َ صُل ْ ع ِل ْل َ / ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح فقه ) هرگاه قانونگزار در بیان قوانین موضوعه علت حکم را اظ...
قیاس مستنبطالعله . [ س ِ م ُ تَم ْ ب َ طُل ْ ع ِل ْ ل َ / ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) هرگاه بیانات قانونگزار در مورد قوانین موضو...
غیاص . (ع مص ) در آب فروشدن . (منتهی الارب ). فرورفتن در آب . زیر آب رفتن . غوص . غیاصة. مَغاص . (از اقرب الموارد). رجوع به غوص و غیاصة شود.
غیاث . (ع اِ) فریادرس . (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). چیزی که بدان مخلصی یابند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنچه خدای ترا بدان پن...
غیاث . (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . فریادرس بندگان . (مهذب الاسماء). غیاث المستغیثین نیز گویند.
غیاث . (اِخ ) جدی جاهلی است ، و بنی غیاث بطنی از جذام اند از قحطانیه . مساکن آنان در حوف ، واقع در مصر بوده است . (از اعلام زرکلی چ 1346 هَ ...
غیاث . (اِخ ) قریه ای است در نیم فرسنگی مغرب شهر داراب . (فارسنامه ٔ ناصری ).
غیاث . (اِخ ) ابن ابراهیم تمیمی کوفی . از رواة حدیث و تابعی است . رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 150 شود. سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: غیاث ...