کوح
نویسه گردانی:
KWḤ
کوح . [ ک َ ] (ع مص ) چیره شدن در کارزار. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). جنگ کردن با کسی و غلبه یافتن بر او. (ازاقرب الموارد). || فروبردن در آب یا در خاک . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
بادام، کوه \ kūh-e bādām\ ، کوهی در شمال رودخانۀ سیاهسنگ، در جنوب غربی روستاهای گلخندان و زردستان. این کوه در فاصلۀ ۱۵کیلومتری جنوب جادۀ تهران ـ بومه...
هرمزد کوه . [ هَُ م َ ] (اِخ ) نام یکی از کوههای رشته جبال البرز در مشرق شروین کوه و بر سر راه خراسان . (از مازندران و استرآباد رابینو، ص 19...
لعاب کوه . [ ل ُ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آفتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ص 13).
گیاه کوه . (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن . واقع در 7هزارگزی شمال صومعه سرا و 1000گزی راه فرعی صومعه سرا به نر...
نارنج کوه . [ رَ / رِ ] (اِخ ) از دهات نور مازندران است . رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ص 149 شود.
کوه البُرز. رجوع شود به البرز.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
وازه کوه . [ زَ ] (اِخ ) ناحیه ای است در مازندران نزدیک رستمدار و حوالی آن . (ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 176).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
کوه تا کوه . (ق مرکب ) ازسر تا پا و سراسر و تماماً و همگی و کاملاً. (ناظم الاطباء). کوه کوه . (از فرهنگ فارسی معین ) : زمین کوه تاکوه جوشن وران ...