کین
نویسه گردانی:
KYN
کین . [ ک َ ] (ع مص ) فروتنی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): کان له کیناً؛ فروتنی نمود و خضوع کرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
گرم کین . [ گ َ ] (ص مرکب ) کنایه از دشمن قوی . (آنندراج ). آنکه کینه اش قوی بود : سردنفس بود سگ گرم کین روبه از آن دوخت مگر پوستین . نظامی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
کین کشی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) انتقام جویی . (فرهنگ فارسی معین ). انتقام . قصاص . استقادة. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مدارا کن از ک...
بیش کین . (ص مرکب ) بسیارکینه . سخت کینه توز. سخت کینه ور. که کینه بسیار دارد : چرا بیش کین خواند او را سپهرکه هست از دگر خسروان بیش مهر. نظا...
کین جوک . (اِ) خین جوک . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به خین جوک شود.
کین جوی . (نف مرکب ) انتقامجو. کینه جو : چه جویی مهر کین جویی که با اوحدیث مهرجویی درنگیرد. خاقانی .رجوع به کینه جوی شود. || جنگجو. دلاور....
کین توز. (نف مرکب ) این لغت مرکب است از کین و توز به معنی کینه کش و صاحب کینه که تلافی کننده ٔ بدی باشد، چه کین به معنی کینه و توز به م...
کین دار.(نف مرکب ) کین دارنده . آنکه از دیگری حقد و عداوت دردل دارد. آنکه دشمنی و بغض به دل دارد : برِ بهمن آوردش از رزمگاه بدو کرد کین دا...
کین ساز. (نف مرکب )آنکه موجب دشمنی و عداوت گردد. آنکه میان دیگران خصومت افکند. || جنگ آور. جنگجو : به هر سو که رو کرد کین ساز بودمیانْشان...
کین آور. [ وَ ] (نف مرکب ) بهادر. غضبناک و جنگجو. (ناظم الاطباء). جنگاور. جنگجو. رزم آور : و دیگر از ایران زمین هرچه هست که آن شهرها را تو داری ...