اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گر

نویسه گردانی: GR
گر. [ گ َ ] (اِ) این کلمه اوستایی و بمعنی کوه است و در یسنا 1 فقره ٔ 14 و یسنا 2 فقره ٔ 14 و یسنا 3 فقره ٔ 16 و غیره آمده . در دو سیروزه ٔ کوچک و بزرگ در فقره ٔ 28 زمین ایزد نیک کنش و کوه اوشیدرن و همه ٔ کوههای رفاهیت راستی بخشنده و فر کیانی مزدا آفریده یکجا ذکر شده است . در این هشت فقره کلمه ٔ گری ۞ (= گئیری در اوستا) از برای کوه استعمال شده که در پهلوی گر گویند... کیومرث را نیز در فارسی گرشاه یعنی پادشاه کوه نامند. (یشتها پورداود ج 2 ص 308).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
پرپین گر. [ پ َ گ َ ] (ص ) پرپین چی . رجوع به پرپین شود.
آفرین گر. [ف َ گ َ ] (ص مرکب ) آفرین خوان . آفرین گوی : نهاد آن روی خون آلود بر خاک اَبَر شاه آفرینگر، با دل پاک . (ویس و رامین ).جوان و پیر س...
افسون گر. [ اَ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که افسون خواند. آنکه شغلش افسون کردن است . ساحر. جادو. فسونگر. (فرهنگ فارسی معین ). || مارگیر. || محیل...
افشره گر. [ اَ ش ُ رَ / رِ گ َ] (ص مرکب ) عصار. (ضیاء). روغن گیر و عصار را گویند.(هفت قلزم ). آنکه شربت افشره میگیرد. کسی که شیره وعصاره ٔ میو...
ناموس گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) دعوی دار. اهل ادعا. مدعی : عیب خرند این دو سه ناموس گربی هنر و بر هنر افسوس گر.نظامی .
مقلوب گر. [ م َ گ َ ] (ص مرکب ) وارونه کار. (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر) : در صورت مات برد می بخشدمقلوب گری چو او که را دیدی .مول...
منادی گر. [ م ُ دا گ َ / م ُ گ َ ] (ص مرکب ) جارزننده . جارچی . آنکه خبری را به بانگ بلند به آگاهی عموم برساند : بگشتی منادی گری در سپاه که ...
نظاره گر. [ ن َظْ ظا رَ / رِ گ َ ] (ص مرکب ) تماشاچی . تماشاگر : نظاره گرروح ندیده ست به دیده چون چهره ٔ زیباش به صحرای صور بر. سنائی . || دی...
نعلچه گر. [ ن َ چ َ / چ ِ گ َ ] (ص مرکب ) نعلچی گر. آنکه پاشنه های کفش را میخ می زند. (ناظم الاطباء). رجوع به نعلچی و نعلچی گر شود.
نعلچی گر. [ ن َ گ َ ] (ص مرکب ) نعلبند. (یادداشت مؤلف ). || نعلچی . نعلچه گر. رجوع به نعلچی شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.