اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گرفتار

نویسه گردانی: GRFTAR
گرفتار. [ گ ِ رِ ] (ن مف ) اسیر. مبتلا. دربند :
کجا یافت خواهی تو آرامگاه
از آن پس کجا شد گرفتار شاه .

فردوسی .


چو خاقان ز نخجیر بیدار شد
به دست خزروان گرفتار شد.

فردوسی .


هر روز مرا از تو دگرگونه بلائیست
من مانده به دست تو همه ساله گرفتار.

فرخی .


خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است و به پاسخ آنکه از وی رفت گرفتار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175).
ای بهوی و مراد این تن غدار
مانده بچنگان باز آز گرفتار.

ناصرخسرو.


ای حجت خراسان در یمگان
گرچه به بند سخت گرفتاری .

ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 490).


حاسد ز دولت تو گرفتار آن مرض
کز مس کند به روی وی آهنگر آینه .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 394).


هر کس بقدر خویش گرفتار محنت است .

ابوالفرج سگزی .


گشت از دم یارچون دم مار
یعنی به هزار غم گرفتار.

نظامی .


عشق دل خواهد و زینم چاره نیست
دل بدادم چون گرفتارم بجان .

عطار.


گفته ای کم گیر جان در عشق من
کم گرفتم چون گرفتار توم .

عطار.


کی اسیر حبس آزادی کند
کی گرفتار بلا شادی کند.

مولوی .


سعدی نرود بسختی از پیش
با قید کجا رود گرفتار.

سعدی (طیبات ).


هر کس بتعلقی گرفتار
صاحب نظران به روی منظور.

سعدی (طیبات ).


کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
مگر آن کس که بشهر آید و غافل برود.

سعدی (طیبات ).


شکر اینکه به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی . (گلستان ).
باز پرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتارکجاست .

حافظ.


گر مسلمانی نظر کن بر گرفتاران برحمت
کافر است آن کس که رحمی بر گرفتارش نباشد.

اوحدی .


|| عاشق . دلباخته . پای بند. شیفته :
مستی بهانه کردم و بیحد گریستم
تا کس نداندم که گرفتار کیستم .

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
گرفتار شدن . [ گ ِ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اسیر شدن . مبتلا شدن . درماندن . دچار شدن : بی اندازه زیشان گرفتار شدسترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی ...
خون گرفتار. [ گ ِ رِ ] (ص مرکب ) احمق . ابله . (ناظم الاطباء). || خون گیر. رجوع به خون گیر شود.
گرفتار آمدن . [ گ ِ رِ م َ دَ ] (مص مرکب ) اسیر شدن . مبتلا شدن . گیر افتادن : چنین بود ماهوی را رای و راه که آید بدانسان گرفتار شاه . فردوسی .گ...
گرفتار بودن . [ گ ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) اسیر بودن . مبتلا بودن . دربند بودن . دچار بودن : گرفتار فرمان یزدان بودوگر چند دندانش سندان بود. فردوسی ...
گرفتار کردن . [ گ ِ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اسیر کردن . در بند کردن . مقید کردن : آن را که به کین جستن تو دست همی سودسلطان جهان کردبه دست ...
گرفتار گشتن . [ گ ِ رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دچار شدن . مبتلا گشتن : کنون چون زمانه درآمد بسرگرفتار گشتم به دست پسر. فردوسی .بعلتهای مزمن و د...
گرفتار ماندن . [ گ ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) اسیر شدن . اسیر گشتن . مقید شدن . گرفتار گردیدن : کس با تو عدو محاربت نتواندزیرا که گرفتار کمندت ماند.سع...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.