گوی
نویسه گردانی:
GWY
گوی . [ گ َ وِ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد. واقع در 12هزارگزی جنوب باختری تربت و 1000گزی شمال مالرو عمومی تربت جام به طیبات (تایباد). در محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 213 تن است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده ٔ آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی ایشان قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
گوی . (اِ) گلوله ای که از چوب سازند و با چوگان بازند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گوی چوگان بازی . (صحاح الفرس ) (بحر الجواهر) (فر...
گوی . (نف مرخم ) مرخم و مخفف گوینده .- آفرین گوی ؛ آفرین گوینده : که باد آفریننده ای را سپاس که کرد آفرین گوی را حق شناس . نظامی .- آمین گوی...
گوی . (اِ) گه . گوه . فضله ٔ آدمی و دیگر جانوران : ز جغد و بوم به دیدار شومتر صد بارولی به طعمه ۞ و خیتال ۞ جخج ۞ گوی همای .سوزنی .
حق گوی . [ ح َ ] (نف مرکب ) حق گو. آنکه سخن راست و درست و مطابق واقع گوید : به یک ندم برهاند حق ، اربود یکدم زبان و سینه ٔ حق گوی و حق پذیر...
رک گوی . [ رُ ] (نف مرکب ) رک گو. رجوع به رک گو شود.
ره گوی . [ رَه ْ ] (نف مرکب ) رَه گُوی . ره گو. مطرب و خواننده و خنیاگر و نغمه سرای . (از انجمن آرا) (از برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ح...
زشت گوی . [ زِ ] (نف مرکب ) فحش گوی . (آنندراج ). گستاخ در تکلم . (ناظم الاطباء). فحاش . مفحش . بدزبان . پلیدزبان . (از یادداشت های بخط مرحوم دهخ...
غزل گوی . [ غ َ زَ ] (نف مرکب ) آنکه غزل گوید. غزل سرا. غزلخوان . غزل پرداز. و کنایه از مطرب است . (آنندراج ) : گر حور زره پوش بود ماه کمان کش ...
غلط گوی . [ غ َ ل َ ] (نف مرکب ) غلطگوینده . آنکه غلط و نادرست گوید: مغلاط؛ بسیار غلطگوی و غلطکن . (منتهی الارب ) : ای طبیبان غلطگوی چه گویم ...
خام گوی . (نف مرکب ) بیهوده گوی . ناسنجیده گوی . یاوه گوی : چرا پیش تو کاوه ٔ خام گوی .فردوسی .