اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مجاز

نویسه گردانی: MJAZ
مجاز. [ م ُ ] (ع ص ) اجازه داده شده و اذن داده شده . (ناظم الاطباء). آن که دستوری دارد. مأذون . با رخصت .رخصت داده شده . رخصت یافته . مرخص . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جایز. روا. (ناظم الاطباء). مباح . روا. مشروع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- پزشک مجاز . رجوع به ترکیب بعد شود.
- طبیب مجاز ؛ به کسی اطلاق می گردد که در مدارس عالی طب تحصیل نکرده ولی با کار و تجربه و کسب اطلاع در محضر طبیبان حاذق اطلاعات نسبةً قابل توجهی در این رشته بدست آورده با شرایطی موفق به دریافت اجازه طبابت شده باشد.
|| صاحب اجازه ٔ روایت . صاحب اجازه ٔ اجتهاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
مجاز. [ م َ ] (ع اِ) راه گذر. (منتهی الارب ). راه گذر و راه و طریق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راه و جای گذشتن . (غیاث ) (آنندراج ). ...
مجاز. [ م َ ] (ع مص ) بگذشتن . (تاج المصادر بیهقی ). گذشتن از جای . (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). || پس افکندن چیزی را به رفتن از چیز...
مجاز. [ م َ ] (اِ) (محرف مزاج ) در تداول عامه ، مزاج . (فرهنگ فارسی معین ) : دیگر اراده این بود که در کورنش آخر احوال خود را به پادشاه جمج...
مَجاز یا شیوه بیان مجازی عبارت است از به کارگیری واژه و سخن را در معنای دیگر و غیرواژگانی آن. در شیوه بیان مجازی بطور معمول بین معنای حقیقی و معنای مج...
(majâz) این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: مابیز mâbiz (مانوی)*** فانکو آدینات 09163657861
مجاز مرسل(خلاصه گویی) یکی از آرایه‌های ادبی کهن است و به "ارادهٔ جزء به کل یا کل به جزء"اشاره دارد. یعنی اگر اشاره‌ای به جزء می‌کنیم منظورمان کل است و...
مجاز شمردن . [ م َ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) غیر حقیقی پنداشتن : نالیدن عاشقان دلسوزناپخته ، مجاز می شمارد.سعدی .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.