اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مجاز

نویسه گردانی: MJAZ
مجاز. [ م َ ] (اِ) (محرف مزاج ) در تداول عامه ، مزاج . (فرهنگ فارسی معین ) : دیگر اراده این بود که در کورنش آخر احوال خود را به پادشاه جمجاه خورشید کلاه عرض نمائیم چون مجاز مبارک پادشاه بقرار نبود عرض نشد مبادا کلفت خاطر شود ... (نامه ٔ پیرقلی بیک ایلچی شاه عباس به بوریس گودونف تزارروسیه ، از زندگانی شاه عباس تألیف نصراﷲ فلسفی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
مجاز. [ م ُ ] (ع ص ) اجازه داده شده و اذن داده شده . (ناظم الاطباء). آن که دستوری دارد. مأذون . با رخصت .رخصت داده شده . رخصت یافته . مر...
مجاز. [ م َ ] (ع اِ) راه گذر. (منتهی الارب ). راه گذر و راه و طریق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راه و جای گذشتن . (غیاث ) (آنندراج ). ...
مجاز. [ م َ ] (ع مص ) بگذشتن . (تاج المصادر بیهقی ). گذشتن از جای . (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). || پس افکندن چیزی را به رفتن از چیز...
مَجاز یا شیوه بیان مجازی عبارت است از به کارگیری واژه و سخن را در معنای دیگر و غیرواژگانی آن. در شیوه بیان مجازی بطور معمول بین معنای حقیقی و معنای مج...
(majâz) این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: مابیز mâbiz (مانوی)*** فانکو آدینات 09163657861
مجاز مرسل(خلاصه گویی) یکی از آرایه‌های ادبی کهن است و به "ارادهٔ جزء به کل یا کل به جزء"اشاره دارد. یعنی اگر اشاره‌ای به جزء می‌کنیم منظورمان کل است و...
مجاز شمردن . [ م َ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) غیر حقیقی پنداشتن : نالیدن عاشقان دلسوزناپخته ، مجاز می شمارد.سعدی .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.