زور
نویسه گردانی:
ZWR
زور. ("و" با آوای پیش)، (ا)، (زبان مازنی)، پشکل، مدفوع، و یا فضله حیوانات و پرندگان. " بامشی ره گتنه ته زور دوائه ونه سر خاک دشنّیه ."، به گربه گفتند که انت (فضلهات) داروست، گربه روی آنرا با خاک پوشاند.
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
زور. (اِخ ) ۞ بتی در بلاد داور از دیار سند که از زر مرصع به جواهر بوده است ۞ . (از معجم البلدان ). || بتی بوده است عرب را. رجوع به بت...
بی زور. (ص مرکب ) (از: بی + زور) کم زور. ضعیف . (آنندراج ). بی نیرو. بی توش . (از یادداشت مؤلف ). مقابل بنیرو. ضعیف و ناتوان و بیقدرت . (ناظم ...
هم زور. [ هََ ] (ص مرکب ) دو کس که در قوّت با هم برابر باشند. (آنندراج ) : نهادند پس گیو رابا گروی که هم زور بودند و پرخاشجوی . فردوسی .بدو گفت ...
شاه زور. (ص مرکب ) شخص بسیار قوی . (فرهنگ نظام ).
سخت زور. [ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از پر زور. (آنندراج ) : چنانکه او را [ هرمز ] دل آور و سخت زور گفتندی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 20).ز سختی ...
فیل زور. (ص مرکب ) پیل زور. (فرهنگ فارسی معین ). دارای زور و نیروی فیل . بسیار نیرومند. || (اِ مرکب ) نام فنی از کشتی . (آنندراج ).
گاو زور. (اِ مرکب ) زور گاو. قوت گاو : دشمن به گاو زور نخیزاندم ولی چون باد دوست خیزد، برگ خزان منم . مسیح کاشی (از آنندراج ).دلاور بسرپنجه ...
بیش زور. (ص مرکب ) بسیارزور. بنیرو. قوی . با قوت بسیار : جوانی ببدرقه همراه من بود سپرباز چرخ انداز سلحشور و بیش زور که به ده مرد توانا کمان...
پیل زور. (ص مرکب ) که چون پیل نیرو و قوت دارد. قوی و نیرومند چون فیل . کنایه از مردم قوی و پرزور ازعالم گاو زور. (آنندراج ). ج ، پیل زوران ...