اجازه ویرایش برای همه اعضا

تافته

نویسه گردانی: TAFTH
. t‛a-ten ، ( =) – dan4 ( =) *dap، tap-tan ، قالیچه‌های پشمی. این بافته در Wei lio از سده سوم میلادی محصولی از خاور پیشین (تا تسین(Ta Ts‛in /5 و در سالنامه هان محصولی از هند شمرده شده است. 6 در سالنامه سوئی در شمار محصولات ایران آمده است. 7 شاوان بجا توضیحات تخیلی را که در فرهنگ Ši min آمده و تنها پایه اش جناس‌سازی است پذیرا نیست. راست اینکه آوانگاشتی است همبرابر با واژه‌ای در فارسی میانه که با ریشه (’’تابیدن‘‘) ارتباط دارد: بسنجید با واژه فارسی تافتن، tāftan (’’پیچاندن، تابیدن‘‘)، tābaδ (’’او می‌تابد‘‘)،تافته، tāfte (لباس کتانی، نوعی پارچه ابریشمین، همان taffeta در انگلیسی). واژه یونانی و (که بارها در پاپیروسها یافت می‌شود؛ ، ’’قالی‌بافان‘‘) سربسر وام از فارسی‌اند. 8 همین واژه به صورت جدیدتر در یونانی آتنی هست. صورت فارسی میانه‌ای که در زبان چینی آوانگاری شده احتمالاً *tāptān، tāpetān بوده که ān ـ پایانه جمع است. taffeta در انگلیسی از همین واژه فارسی آمده است (taffata در لاتینی سده‌های میانه، taffeta در ایتالیایی، tafetan’ در اسپانیولی).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
تافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) تابیده . (فرهنگ رشیدی ). روشن . (فرهنگ نظام ). پرتو انداختن آفتاب و ماه و ستارگان و چراغ و آتش . (فرهنگ جها...
تافته دل . [ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب ) آزرده دل . غمگین . نگران . برافروخته بسبب قهر و غضب : دوش باری چه سخن گفتم با تو صنماکه چنان تنگدل و...
دل تافته . [ دِت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) دلسوخته . داغدل . || دل برداشته . دل نگران : چون پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم به خانه اندر دلتنگ شدی ب...
تافته دلی . [ ت َ / ت ِ دِ ] (حامص مرکب ) دل آزردگی . برافروختگی بسبب قهر و غضب . رجوع به تافته شود.
تافته جگر. [ ت َ / ت ِ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) کنایه از عاشق است . (برهان ) (آنندراج ). عاشق . (ناظم الاطباء). || کسی را گویند که علت دق داشته ب...
تافته بافی . [ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) عمل بافتن تافته . بافتن پارچه ٔ ابریشمین . || (اِ مرکب ) جائی که در آن تافته بافند.
تافته شدن . [ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برافروخته شدن بسبب قهر و غضب : پس چون او را بکشتند و یک چند برآمد، کسی بملک ننشست و هیچ کس ر...
عنان تافته . [ ع ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) منهزم . بهزیمت . پشت بداده . || بازگشته . بازآمده : سوی لشکر آمد عنان تافته مرادی طلب کرده نایافته...
در هم پیچیده، در هم فرو رفته
تافته گشتن . [ ت َ / ت ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خشمناک گشتن . تافته شدن : چون موفق شنید که عمرو تافته گشت و قصد کرد که بنفس خویش به شیراز ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.