آ
نویسه گردانی:
ʼA
1 - فعل امر از مصدر آمدن که بیش تر به شکل آی می آید و یا با «ب» زینت به صورت بیا به کار می رود.
2 - در زبان اوستایی پیشوندی است که بر سر برخی واژه ها می آید و به معانی گوناگونی به کار می رود: پیش، جلو، نزد، نزدیک، به خاطر، به وسیله ی، بالای، پهلوی، جنب، به سوی، روی، در. گاهی به معنی برای نیز به کار می رود.
واژه های همانند
۲۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
مافرض ا. [ ف َ رَ ضَل ْ لاه ] (ع اِ مرکب ) ۞ آنچه خدای واجب فرموده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مبارک ا. [ م ُ رَ کُل ْ لاه ] (اِخ ) مؤلف مرآت خیال وی را سخت ستوده و از او است :این رفیقان به رنج شادی من همدم عیش و نامرادی من ساقی ...
عمرک ا. [ ع َم ْ م َ رَ کَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خدای ترا عمری طولانی دهاد. از خدای می خواهم که عمرت دراز کند. عمری دراز میخوا...
لعنهم ا. [ ل َ ع َ ن َ هَُ مُل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ نفرینی ) خدای تعالی آنان را لعنت کناد.
یعلم ا. [ ی َ ل َ مُل ْ لاه / مُل ْ ل َه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) خدا می داند. (ناظم الاطباء). در شعر فارسی گاهی به تخفیف الف اﷲ می آورند، چنانکه...
نابسم ا. [ ب ِ مِل ْ لاه ] (ص مرکب ) (تخم ...) در تداول عوام . آدم شیطان و بدذات و شرور. آنکه هنگام انعقادنطفه اش بسم اﷲ گفته نشده است و بی...
خذلهم ا. [ خ َ ذَ ل َ هَُ مُل ْ لا ه ] (ع جمله ٔ نفرینی )خدای یاری نفرماید آنان را. (یادداشت بخط مؤلف ).
حسبنا ا. [ ح َ ب ُ نَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ اسمیه ) کافی است خداوند ما را. برای ما خدا کافی است . || گاه این جمله چنین ترکیب شود: حسبنا اﷲ و...
حسبی ا. [ ح َ یَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ اسمیه ، صوت مرکب ) مرا خدای کافی است . مخفف حسبی اﷲ و کفی و گاه حسبی و کفی گویند. مأخوذ از آیه ٔ: فان ...
حاطه ا. [ طَ هُل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خداوند او را نگاه دارد. حاطهم اﷲ؛ خداوند ایشان را نگاه دارد : این لشکر منصور ترا حاطهم اﷲب...