تارک
نویسه گردانی:
TARK
(= تَرک کننده) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
موکساک، موکسار (موکس از سنسکریت: موکسَ= ترک + پسوند یاتاکی (= فاعلی) «اک، ار»)
یوتْراک، یوتْرار، یوترو (یوتْر= ترک؛ سنسکریت + «اک، ار، او»)
وَرجاک، وَرجار، وَرجو (ورج = ترک؛ سنسکریت + «اک، ار، او»)
تیاژاک، تیاژار، تیاژو (تیاژ از سنسکریت: تیاج= ترک + «اک، ار، او»)
یوجیتاک، یوجیتار، یوجیتو (یوجیت از سنسکریت: یوجهیتَ= ترک + «اک، ار، او»)
آپاکار، آپاکو (آپاک از سنسکریت: آپاکْر= ترک + «ار، او»)
پَریخاک، پَریخار، پَریخو (پَریخ= ترک؛ پهلوی + «اک، ار، او»)
هَندیساک، هَندیسار، هَندیسو (هَندیس = ترک؛ اوستایی + «اک، ار، او»)
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
تارک . [ رَ ] (اِ) ۞ کله سر. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). فرق سر. (برهان ) (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ). میان سر آدمی . (برهان ) (آنندراج ) (غیا...
تارک . [ رِ ] (ع ص ) ترک کننده . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). رهاکننده . دست بدارنده : ازبهر چیست تارک و جوشان و ترش روی چون یافته ست دانم بر جا...
تارک ادب . [ رِ اَ دَ ] (ص مرکب ) بی ادب . (آنندراج ) (فرهنگ نفیسی ). گستاخ و بدخوی . (فرهنگ نفیسی ) : در هند که زادگانْش تارک ادب اندلبریز جهالت...
تارک سای . [ رَ ] (نف مرکب ) که تارک فرق سر را ساید. آنچه با تارک تماس گیرد (مانند تیغ). کوبنده ٔ تارک . خردکننده ٔ تارک . سوراخ کننده ٔ تارک ...
تارک سر. [ رَ ک ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرق سر. میان بالای سر. رجوع به تار و تارک شود.
تارک شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) چیز آموخته را فراموش کردن . (فرهنگ نظام ).
تارک شکاف . [ رَ ش ِ ](نف مرکب ) شکافنده ٔ تارک . شکننده ٔ فرق : یلان را بمنقار درّنده ناف سران را بچنگال تارک شکاف .اسدی (گرشاسبنامه ).
تارک نشین . [ رَ ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که بتارک جای دارد. بالانشین . بلندپایه . رفیع. والامقام : زمین را منم تاج تارک نشین ملرزان مرا تا نلرز...
تارک دنیا. [ رِ ک ِ دُن ْ ] (ترکیب اضافی ،ص مرکب ) ترک کننده ٔ دنیا. رجوع به تارک الدنیا شود.
تارک الدنیا. [ رِ کُدْ دُن ْ ] (ع ص مرکب ) زاهد ۞ و منزوی ۞ . (از فرهنگ نظام ). تارک دنیا. راهب . کشیش کاتولیک اعم از زن یا مرد که جفت ن...