دوست
نویسه گردانی:
DWST
این واژه پارسى است Dust و همتایان آن در پارسى اینهاست : یار Yar ، اَیارومند Ayaromand (پهلوى: دوست ، رفیق، همکار) ، اِرمان Erman (پهلوى: دوست، رفیق، همدل و ...) ، ادیار Adyar (پهلوى: دوست ، کمک ، معاون) ، براتک Baratak (پهلوى: بْراتَک: دوست، رفیق) ، زوشَک
Zushak (پهلوى: دوست، یار، دلآرام ) ، دُشارْم Dosharm (پهلوى: دوست ، علاقه مند ، محبوب) ، دوستدار Dustdar ، دُشیتار Doshitar (پهلوى: دوستدار ، عاشق ، متمایل) ، ساربا Sarba (پهلوى: رفیق ، دوست، صحابه) ، مهرگار Mehrgar (پهلوى: میتروکار: دوست، بامحبت، علاقه مند)
، ویکان Vikan (پهلوى: دوست، متحد، همکار) ، همبرات Hambarat (پهلوى: برادرِ هم ، دوستى که چون برادر است)
واژه های همانند
۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
دوست . (ص ، اِ) ۞ محب و یکدل و یکرنگ . (ناظم الاطباء) (برهان ). خیرخواه و یار و رفیق . (ناظم الاطباء). یار. (شرفنامه ٔ منیری ). مقابل دشمن و ...
دوست . (اِخ ) نهمین از خانان اوزبک خیوه . از حدود 953 تا 965 هَ . ق . (یادداشت مؤلف ).
به کسی گفته می شود که بدون داشتن وظیفه یا مسئولیتی نسبت بما ، از روی علاقه زندگی ما را کامل ، راحت و پر معنی می سازد. دوست نبایستی لزومآ دارای نکات ع...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
من دوست . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لادیزاست که در بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ...
می دوست . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) باده پرست . می پرست . می باره که میگساری را دوست دارد : فرسته کسی ساز دانش پذیرنهان بین و پاسخ ده و یادگیر....
حق دوست . [ ح َ ] (ص مرکب ) دوستدار حق . || (اِ مرکب ) آوازیست که قلندران به شب بر در خانه ها برآورند طلب را یعنی سؤال و کدیه را. و حاء ح...
دوست من . [ م َ ] (اِ) (اصطلاح فلکی ) نام روز بیست و دوم است از هر ماه ملکی یزدگردی . (فرهنگ جهانگیری ).
دوست نما. [ ن َ / ن ِ / ن ُ ] (نف مرکب ) دوست نمای .- امثال : دشمن دوست نما را نتوان کرد علاج .رجوع به دوست نمای شود.
دوست خوی . (ص مرکب ) محبوب و نازنین . (ناظم الاطباء).