شوخ
نویسه گردانی:
ŠWḴ
شوخšux معنی ۱. شاد؛ خوشحال؛ زندهدل. ۲. بذلهگو؛ اهل مزاح. ۳. [قدیمی] خوشگل. ۴. [قدیمی] گستاخ. ⟨ شوخو شنگ: [قدیمی] خوشگل و ظریف. مترادف ۱. چرک، شوخگن، فضله، نجس، وسخ ۲. خوشگل، زیبا، ظریف ۳. بی آزرم، بی ادب، بی حیا، گستاخ ۴. بذله گو، دعاب، ظریف طبع، لای گو، لطیفه گو، مَزّاح، مسخره، هَزّال ۵. طناز، فتنه انگیز، فسون ساز ۶. فضول، وقیح ۷. بانشاط، خوشدل، زنده دل، شاد، شنگ. انگلیسی: witty, funy, hilarious
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
شوخ . (اِ) چرک . (فرهنگ جهانگیری ). چرک جامه که به تازی آن را وسخ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). وسخ . (یادداشت مؤلف ). وسخ و کرس و ریم و...
خندان . بی ارزش . مزه پران
شوخ رو. (ص مرکب ) شوخ روی . بی باک و گستاخ . (ناظم الاطباء). جسور. گستاخ . متهور. بی باک . || وقح . وقیح . (از تاج المصادر بیهقی ). سرتخ . سمج . ...
شوخ روی . (ص مرکب ) شوخ رو. رجوع به شوخ رو شود.
شوخ طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) کنایه از تیزطبع. (آنندراج ) (بهار عجم ). بذله گو.
شوخ چشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) گستاخ و بی ادب . (ناظم الاطباء). بیشرم . بی آزرم : غمی گشت و بگذاشت دریابخشم به فرزند گفت ای بد شوخ چشم . ...
شوخ گیر. (نف مرکب ) زداینده ٔشوخ . پاک کننده و دورسازنده ٔ آلودگی و ناپاکی . || فرومایه و دون . (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) ابزاری آهنین و...
شوخ رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) هر چیز که رنگ آن روشن و تابدار باشد. (ناظم الاطباء).
شوخ چشمی . [ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شوخ چشم . بیشرمی . بی آزرمی . بی حیائی . خیره چشمی : بی زر و سیمی ای برادر از آنک شوخ چشمیت...
چشم شوخ . [ چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشم گستاخ . دیده ٔ شوخ . چشم بی حیا. چشم سفید : ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست که چشم ش...