بعد
نویسه گردانی:
BʽD
baad: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پس، سپس (دری) ایگ ig، ادک adak (پهلوی) انو anu (سنسکریت، اوستایی) boad: همتای پارسی این است: ویش viŝ (اوستایی) ابعاد: ویشِل (با پسوند جمع لکی اِل)***فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۲۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
باد داشتن . [ ت َ] (مص مرکب ) بهیچ شمردن . بی ارزش داشتن : گر این درخورد با خرد یاد دارسخنهای ایرانیان باد دار. فردوسی .منیژه بدو گفت دل شاد...
باد بهاری . [ دِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادی که بموسم بهار وزد : باد بهاری بآبگیر برآمدچون رخ من گشت آبگیر پر از چین . عماره ٔ مروزی ....
باد آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) باستسقای لحمی مبتلا شدن . به ورم آماس دچار شدن . به اَودما ۞ ، اوذیما، اِدِم ۞ گرفتار شدن . آماس و ورم ک...
باد کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) تیز شدن روغن و پنیر و جز آن بعلت مجاورت هوا. فاسد شدن . رجوع به باد و بادغد شدن شود. || رنج و محنت...
باد کهنکو. [ دِ ک َ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد کنکو. مرض عرق النسا که در پای مردم پیدا شود. (آنندراج ). || باد کنکو (کهنکو) ماده ٔ ریحی...
باد مغربی . [ دِ م َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادی که از جانب مغرب وزد و آن را دبور نیز گویند. رجوع به باد و باد مغرب شود.
بادمفاصل . [ دِ م َ ص ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) درد مفاصل . وجع محرک . ریح طیار. درد خله . داءالمفاصل . رتیه . شوصه . رماتیسم . ۞
باد مقابل . [ دِ م ُ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باد موافق . رجوع به باد و باد موافق شود.
باد موافق . [ دِ م ُ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادی که موافق جهت کشتی و قایق وزد. مقابل باد مخالف . رجوع به باد و باد مقابل شود.
باد مسیحا. [ دِ م َ ] (اِخ ) و باد مسیح . کنایه از نفس عیسی علیه السلام است که مرده را زنده میکرد. (برهان ). معجزه ٔ حضرت عیسی علیه السلام ....