گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بی نویسه گردانی: BY بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.شمس طبسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۰ ثانیه واژه معنی بی نهان بی نهان . [ ن ِ / ن َ ](ص مرکب ) (از: بی + نهان ) بی راز. بی سر : همه هرکه بینی تو اندر جهان دلی نیست اندر جهان بی نهان . فردوسی .و رجوع به ... بی نیاز بی نیاز. (ص مرکب ) ۞ (از: بی + نیاز) غیرمحتاج و توانگر و بی احتیاج باشد، چه نیاز بمعنی احتیاج است . (برهان ). توانگر و آنکه احتیاجش بکسی نب... بی وارث بی وارث . (ص مرکب ) (از: بی + وارث عربی ) آنکه ارث بر ندارد. || کسی که اولاد نداشته باشد تا میراث وی را برند. (ناظم الاطباء). || بی مالک ... بی والی بی والی . (ص مرکب ) (از: بی + والی ) بی حاکم و استاندار. || بدون حامی . بدون مربی . (ناظم الاطباء). رجوع به والی شود. بی ننگی بی ننگی . [ ن َن ْ] (حامص مرکب ) (از: بی + ننگ + ی ) از ننگ بدور بودن (از اضداد است ). (یادداشت مؤلف ). || بی عاری و بی وقاری و بی شرمی . (ن... بی نمکی بی نمکی . [ ن َ م َ ](حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی نمک . فاقد نمک بودن .- امثال : نه به آن شوری شوری نه به این بی نمکی . || بی مزگی . ... بی نمود بی نمود. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نمود) بی تجلی . بی نمایش . بی نمایانی . ناپدید. آنکه نمایش نداشته باشد. (ناظم الاطباء). بی نگار بی نگار. [ ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + نگار) بی نقش . رجوع به نگار شود. بی نگرش بی نگرش . [ ن ِ گ َ رِ ] (ص مرکب ) (از: بی + نگرش ، اسم مصدر از نگریستن ) رجوع به نگرش شود. بی نماز بی نماز. [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نماز) آنکه نماز نکند. تارک الصلوة. (یادداشت مؤلف ). آنکه نماز نگزارد. که نماز نگزارد : این یکی آلوده تن ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۴۴ ۴۵ ۴۶ ۴۷ ۴۸ صفحه ۴۹ از ۹۸ ۵۰ ۵۱ ۵۲ ۵۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود