گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بی نویسه گردانی: BY بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.شمس طبسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه واژه معنی بی معنی بی معنی . [ م َ نا / م َ نی ی / نی ] (ص مرکب ) (از: بی + معنی عربی ) که معنی ندارد. که محتوایی ندارد. بدون مفهوم . پوچ . بیهوده . باطل . (آن... بی معین بی معین . [ م ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + معین ) بی یار و یاور. (ناظم الاطباء) : آسمان بی معین احمد اواختران را قِران نخواهد داد. خاقانی .و رجوع ... بی مکسب بی مکسب . [ م َ س َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مکسب ) بی پیشه . بی کار و پیشه . رجوع به مکسب شود. بی مهار بی مهار. [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مهار) بدون افسار. که افسار ندارد. || کنایه از بی قید و بند. بی بند و بار. سرخود : چندین در معصیت مدو بچپ... بی موقع بی موقع. [ م َ/ مُو ق ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + موقع عربی ) بیجا و بی هنگام و بی وقت . (ناظم الاطباء). رجوع به موقع شود. بی مونس بی مونس . [ ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + مونس عربی ) بی دوست و همدم . که هم صحبت ندارد:افتاده چو زلف خویش در تاب بی مونس و بی قرار و بی خواب .... بی موجب بی موجب . [ م َ / مُو ج ِ ] (ص مرکب )(از: بی + موجب عربی ) بی سبب . بیوجه . (آنندراج ). بدون سبب . بدون دلیل . (ناظم الاطباء). رجوع به موجب شود... بی مورد بی مورد. [ م َ / مُو رِ ] (ص مرکب ) (از: بی + مورد عربی ) نه بجایگاه خود. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مورد شود. بی موسم بی موسم . [ م َ / مُو س ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + موسم عربی ) خارج از فصل و بی هنگام و بی موقع. غیرفصل . (ناظم الاطباء). رجوع به موسم شود. بی ناخن بی ناخن . [ خ ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + ناخن ) که ناخن ندارد. (یادداشت مؤلف ). || بی انصاف . آنکه هیچ بهیچکس ندهد. سخت ظالم نسبت بمال زیرد... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۴۸ ۴۹ ۵۰ ۵۱ ۵۲ صفحه ۵۳ از ۹۸ ۵۴ ۵۵ ۵۶ ۵۷ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود