اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی

نویسه گردانی: BY
بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود :
مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت
بخط خویش الف را همی بجهد از بی .

ناصرخسرو.


راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی
بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.

شمس طبسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۱.۵۷ ثانیه
بی مراد. [ م ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + مراد) آنکه به میل و آرزوی خود نمیرسد. (ناظم الاطباء). ناکام : مراد بی مرادی را روا کن امید ناامیدی را وف...
بی گنائی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) بیگناهی : بجرم چه راندی مرا از در خودگناهم نبوده ست جز بیگنائی . فرخی .و رجوع به بی گناهی شود.
بی نوائی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) بینوایی . رجوع به بینوایی شود.
بی نی یو. (اِ) نوعی نای انبان دارای دو نای . رجوع به بینی شود.
بی فائده . [ ءِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + فائده ) بی نفع. غیرمفید. ناسودمند. بی فایده : امر دالغ؛ کار بی فائده . (منتهی الارب ) : کوشش بی فائد...
بی فرجام . [ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + فرجام ) بدعاقبت : سگ در این روزگار بی فرجام بر چنین مهتری شرف دارددر قلم داشتن فلاح نماندخنک آنرا ک...
بی فرزند. [ ف َ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + فرزند) کسی که دارای اولاد نباشد.(ناظم الاطباء). بلاعقب . بی خلف . ابتر. عقر. هبول . (یادداشت مؤلف ). ...
بی غیرتی . [ غ َ / غ ِ رَ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی غیرت . بی ناموسی . بی شرفی . بی حیایی . بی دردی . بی عاری . که رشگن نبود بر ناموس خود. ر...
بی غوری . [ غ َ / غ ُ ] (حامص مرکب ) بی دقتی . لاقیدی . بی عاری : رفت آن دوره ٔ منحوسه که کار من و تولشی و تنبلی و لاتی و بی غوری بود.روحا...
بی غمانه . [ غ َ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) با بیغمی ، در تعریف وضع و نفس مستعمل است . (از آنندراج ) : چون غنچه داشتم دل جمع اندرین چمن بر باد داد...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.