گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بی نویسه گردانی: BY بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.شمس طبسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۱.۹۲ ثانیه واژه معنی بی کیاری بی کیاری . [ کیا / ک ُ ] (حامص مرکب ) جلدی . چابکی . زرنگی . بی کارگی بی کارگی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت بی کاره . رجوع به بی کاره شود. بی کلیدی بی کلیدی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) نداشتن کلید. || غیرقابل دخول بودن : ای باغ ارم به بی کلیدی فردوس فلک به ناپدیدی . نظامی .رجوع به ... بی گذاره بی گذاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) (از: بی + گذاره ) که گذاره ندارد. که ممر و معبر ندارد. که گذرگاه ندارد. || به هدف ناخورده و عبورناکرد... بی گذشتی بی گذشتی . [ گ ُ ذَ ] (حامص مرکب ) عمل بی گذشت . بی اغماضی . بی عاقبت بی عاقبت . [ ق ِ ب َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عاقبت )بی فرجام . نافرجام . آنچه سرانجامش نیکو نبود و ببدی انجامد. (ناظم الاطباء) : پاداش کردار نام... بی عدالت بی عدالت . [ ع َ / ع ِ ل َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عدالت ) ستمگر. بیدادگر. که عدالت ندارد. و رجوع به عدالت شود. بی عاشقی بی عاشقی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) (از: بی + عاشق + ی ) بدون عاشقی . بی عشق ورزی : حیف بود مردن بی عاشقی تا نَفَسی داری و نَفْسی ، بکوش . سعدی ... بی عدیلی بی عدیلی .[ ع َ ] (حامص مرکب ) بی نظیری . و رجوع به عدیل شود. بی عرضه بی عرضه . [ ع ُ ض َ / ض ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + عرضه ) (در تداول عوام و ظاهراً بغلط) (یادداشت مؤلف )، کسی که دارای بزرگی و بزرگ منشی نباشد... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۵۵ ۵۶ ۵۷ ۵۸ ۵۹ صفحه ۶۰ از ۹۸ ۶۱ ۶۲ ۶۳ ۶۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود