اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دار

نویسه گردانی: DʼR
دار. (اِخ ) نام شهری در هندوستان . (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
اسپ دار. [ اَ ] (نف مرکب ) نگهدارنده ٔ اسب . مهتر : و بستور پور زریر سوارز خیمه خرامید زی اسپ دار. دقیقی .بخواستش از آن اسپ دار پدرنهاد از بر او ...
باغ دار. (نف مرکب ) دارنده ٔ باغ . باغ خدا. صاحب باغ . آنکه باغداری کند. دارای باغ . (یادداشت مؤلف ). مالک باغ . || دهقانی که کشتمند او با...
بچه دار. [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) دارای کودک . دارنده ٔ بچه . صاحب بچه . || محافظ و نگهبان بچه . || حامله . آبستن . (نا...
بوی دار. (نف مرکب ) دارنده ٔ بوی . (آنندراج ). با بو و دارای رایحه . (ناظم الاطباء). دارای بو. دارای رایحه . بابوی . (فرهنگ فارسی معین ). || ...
بزم دار. [ ب َ] (نف مرکب ) بزم ساز. مجلس دار. مجلس آرا : از آن بزم داران که من داشتم وزیشان سر خود برافراشتم .نظامی .
پره دار. [ پ َ رَ / رِ / پ َرْ رَ / رِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ پره و دندانه . || جنسی از قفل که صاحب انواعی است ، مقابل پیچ .
حکم دار. [ ح ُ ] (نف مرکب ) حاکم .
حمل دار. [ ح َ ] (نف مرکب ) ج ، حمل داران : حمل داران درآمدند بکارحمل بر حمل ساختند نثار. نظامی .|| در تداول ، حمل دار و حمله دار؛ رئیس کاروان ...
جیب دار. (نف مرکب ) لقبی و شغلی و منصبی در زمان قاجاریه که خرج های غیردولتی شاه بدست او بود. وظیفه ای در دربار ناصرالدین شاه . آنکه انعام...
چرخ دار. [ چ َ ] (نف مرکب ) بمعنی کماندار است . (آنندراج ). دارنده ٔ کمان . آنکس که با کمان تیراندازی کند : ز شه برجی قضا را چرخداری ملک را دی...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۴۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.