دست
نویسه گردانی:
DST
دست . [ دَ ] (معرب ، اِ) معرب دشت فارسی . دشت . (دهار)(منتهی الارب ). صحراء.. ابوعبید در غریب المصنف آورده است که عرب شین را به سین تعریب کند چنانکه در نیشابور نیسابور، و در دشت ، دست گوید. (المزهر سیوطی ).
واژه های همانند
۴۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۱ ثانیه
دست دادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) مصافحه کردن . تصافح . به رسم مغربیان تصافح کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دست خود را در دست دیگری گذاشتن و...
دست دارمی . [ دَ رَ ] (اِ مرکب ) دست آرمی . دستارمی . حق ریشه . حق اعیانی در زمین زراعی . نوعی تملک است در نواحی شمال ایران (مازندران و غیره...
دست خایان . [ دَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) صفت بیان حالت از دست خاییدن . در حال دست گزیدن بعلامت پشیمانی . و رجوع به دست خاییدن شود.
دست جستن . [ دَج ُ ت َ ] (مص مرکب ) گدائی کردن . (غیاث ) (آنندراج ).
دست پیمان . [ دَ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ) اسبابی را گویند که داماد به خانه ٔ عروس میفرستد. (برهان ). آنچه از نقد و جنس و زیور قبل از مزاوجت به ...
دست چالاک .[ دَ ] (ص مرکب ) دزد. (آنندراج ). || زبردست . || جلدکار و چابکدست . (ناظم الاطباء).
دست آزمای . [ دَ زْ / زِ ] (نف مرکب ) دست آزماینده . آزماینده با دست : سوادش حروفیست دست آزمای ۞ همان آب اومعنی جانفزای . نظامی .به شمشیر گش...
دست آختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) دست دراز کردن و حرکت دادن آن بطرف چیزی . (آنندراج ). کشیدن و بلند کردن دست به سوی چیزی : چو نتوان بر ا...
دست آویزه . [ دَ زَ / زِ ] (اِمرکب ) واسطة. (السامی ). || هدیه ٔ کمی که برای بزرگی برند تا دست خالی وی را ملاقات نکرده باشند. (ناظم الاطبا...
دست آمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) بدست آمدن . حاصل شدن . یافت شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). پیدا شدن و حاصل گشتن . (ناظم الاطباء) : دست نا...