اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

راه

نویسه گردانی: RʼH
راه . (هندی ، اِ) پادشاه هندوستان . (برهان ) ۞ (ناظم الاطباء). نام پادشاه هند. (لغت محلی شوشتر). مبدل رای که لقب سلاطین هند بوده . (فرهنگ نظام ) (از شعوری ج 2 ورق 14). ظاهراً صورتی از راج و راجه .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
راه برگشودن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) راه گشودن . کوچه دادن . مقابل راه بستن . گفتن که درآید. گشادن طریق تا وارد شود. بار دادن که درآید ...
راه نوردیدن . [ ن َ وَ دَ ] (مص مرکب ) راه پیمودن . (بهار عجم ). طی طریق کردن . راه سپردن . راه رفتن . راه پیمودن . (از آنندراج ). راه پیمودن ...
راه نماینده . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) راهنمای . راهنما. دلیل . ره نماینده . راهنما. رهنمای : سلوک کن بر طبق ستوده تر اطوار خ...
کور راه نشین . [ رِ ن ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کوری که بر راه نشیند. نابینایی که بر سر راه نشیند. کور درمانده : فلک کبود و زمین همچو کور ر...
راه گم کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گمراه شدن . از راه بدر شدن . از راه بیکسو افتادن . به بیراهه افتادن : چون کسی کو گم کند در خانه ٔ ...
راه چپ کردن . [ چ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راه متعارف را گذاشتن و براه دیگر رفتن . (بهار عجم ). راه کج کردن . از راه غیرمتعارف رفتن بمنظور فریب...
راه بازرگانی . [ هَِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) راهی که کالاهای تجارتی را از آن حمل کنند. اهمیت راهها بخصوص راههای بازرگانی منوط به فعا...
خرج راه شدن . [ خ َ ج ِ ش ُ دَ ](مص مرکب ) در راه سفر مردن . (آنندراج ) : مرو ز راه به امیدتوشه ٔ دگران که چون پیاده ٔ حج خرج راه خواهی شد...
راه گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) راه خود را تغییر دادن .(فرهنگ فارسی معین ) : من درایستادم و حال حسنک و رفتن به حج و... و از موصل را...
سنگ راه شدن . [ س َ گ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مانعشدن و منع کردن . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). مزاحم و مانع و انگل شدن . (...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.