اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رؤد

نویسه گردانی: RWD
رؤد. [ رُءْدْ ] (ع ص ، اِ) زن جوان نیکو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رَأد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رأد شود. || بن ریش . (منتهی الارب ). اصل ریش که اززیر گوش بیرون آید. (از اقرب الموارد). رَأد. (از اقرب الموارد). رجوع به رأد شود. || سهولت و رفق . گویند: علیک بالرؤد. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
گنداب رود. [ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از رودخانه های مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 24).
لاویج رود. (اِخ ) نام رودی به ناحیه ٔ نور مازندران که از جنوب به شمال جاری وبه دریای خزر ریزد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 299).
کاشان رود. (اِخ ) در جنوب مروالرود.
قسطین رود. [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع در 18 هزارگزی باختر معلم کلایه و 42 هزارگزی راه شوسه . موقعج...
ولایت رود. [ وِ ی َ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان لورا و شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران . کوهستانی و سردسیری است و961 تن سکنه دارد. آب آن ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ناحیتی است از دیلم خاصه بر کران دریا. (حدود العالم ص 148)
دزده رود. [ دُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) رودی که گاه دارای آب و گاه خشک باشد و در نواحی آهکی و گچی دیده میشود. جز در مواقع بارندگیهای زیاد، بست...
دامن رود. [ م َ ] (اِخ ) دهی بجنوب خوزستان و بیست فرسخ میانه ٔ جنوب و مشرق فلاحی است .
خورتاب رود. [ خُرْ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان لاویج بخش نور شهرستان آمل ، واقع در 24هزارگزی جنوب باختری سولده . این ده کوهستانی و سردسیر ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.