شاة
نویسه گردانی:
ŠA
شاة. (ع اِ) الَ ... وسیله ای که بدان از نخل خرما بالا روند. (از ذیل اقرب الموارد).
واژه های همانند
۷۰۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۳۷ ثانیه
شاه زور. (ص مرکب ) شخص بسیار قوی . (فرهنگ نظام ).
شاه دوست . (ص مرکب ) دوست دارنده ٔ شاه . محب شاه . محب سلطان .
شاه ده . [ دِه ْ ] (اِخ ) نام دیهی است از دیههای سدن رستاق از روستاهای مازندران . (سفرنامه ٔرابینو ص 126 بخش انگلیسی و ص 168 ترجمه ٔ فارسی...
شاه ده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه . دارای 287 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت و...
شاه خال . (اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن . دارای 780 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن برنج و ابریشم و چای است . ...
شاه خوی . (ص مرکب ) دارای خوی و خصلت شاهان . صاحب اخلاق شاهانه : چه مردی بدو گفت با من بگوی که هم شاهخویی و هم شاهروی .فردوسی .
شاه سیم . (اِ مرکب ) سیم ممتاز از دیگر سیمها. سیم تناورتر. که سیمهای دیگر از آن منشعب و جداگردد. مادر سیم . ام الاوتار. (از یادداشت مؤلف ). |...
شاه شاخ . (ص مرکب ) دارای اندام و برز و بالای شاهانه . با برز و بالا. با برز و بالائی چون شاهان : بپرسید و گفتش چه مردی بگوی که هم شاه شاخ...
شاه شعر. [ ش ِ ](اِ مرکب ) بیت الغزل . شاه بیت . رجوع به شاه بیت شود.
شاه طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) او که شاه جوید. شاه جو. شاه خواه . خواستار و جویای شاه .