اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شاة

نویسه گردانی: ŠA
شاة. (ع اِ) الَ ... وسیله ای که بدان از نخل خرما بالا روند. (از ذیل اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۰۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
شاه بند. [ ب َ ] (نف مرکب ) که شاه بندد و مقید میسازد. آنکه شاه را اسیر کند. || بمجاز بر سلطان مقتدر و توانا که دیگر سلاطین را مقهور کند و ب...
شاه بسه . [ ب ُ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) دوایی است که به عربی آن را اکلیل الملک خوانند. (برهان ) (شمس اللغات ) (از رشیدی ) (از جهانگیری ) (از آ...
شاه بچه . [ ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) پسر شاه . فرزند شاه . بچه ٔ شاه : فکند آن تن شاه بچه بخاک بچنگال کردش جگرگاه چاک دل شاه بچه برآمد ب...
شاه باش . (اِ مرکب ) شاباش در تداول عامه . سکه یا نقل که بر سر داماد و عروس نثار کنند. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به باش شود.
شاه برج . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) (مرکب از: شاه بمعنی ممتاز و مشخص + برج ) برجی و قلعتی برتر و نیکوتر از قلاع دیگر.- شاه برج قدح ؛ در مقام تشبی...
شاه برج . [ ب ُ ] (اِخ ) نام برجی از قلعه ٔ اکبرآباد و شاه جهان آباد. (بهار عجم ) (آنندراج ). شه برج . (یادداشت مؤلف ).
شاه جوب . (اِ مرکب ) جوی بزرگ . شاه جوی .
شاه جوب . (اِخ ) (چشمه ٔ...) در زیر گردنه ٔ گل زرد که در راه لار به تهران واقع است قرار دارد و در اواخر بهار این چشمه دیده شده است که تقری...
شاه جوب . (اِخ ) دهی از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . دارای 255 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیا...
شاه جوی . (اِ مرکب ) جوی بزرگ . جو ونهری که از آن جوهای دیگر جدا شود. (فرهنگ نظام ).
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۷۱ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.