اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شاة

نویسه گردانی: ŠA
شاة. (ع اِ) الَ ... وسیله ای که بدان از نخل خرما بالا روند. (از ذیل اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۰۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
شاه کلا. [ ک َ] (اِخ ) دهی از دهستان لفور بخش مرکزی شهرستان شاهی . دارای 150 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن برنج و لبنیات است . (ا...
شاه گهر. [ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) آنکه دارای گوهر و نژاد شاهان بود. از گوهر و تبار شاهان . شاهزاد. || (اِ مرکب ) جد پادشاهان . (ناظم الاطباء). اما...
شاه گیر. (نف مرکب ) گیرنده و اسیرکننده ٔ پادشاه . (ناظم الاطباء) : گر او را کمندی بود ماه گیرمرا هم کمندی بود شاه گیر.نظامی .|| (ن مف مرکب ) ک...
شاه لوت . (اِ مرکب ) (از: شاه + لوت ، غذا) غذای ممتاز. غذای شاهوار. || روده ٔ گوسفند باشد که به گوشت و مانند آن آگنده باشد. آکنج . آگنج . عص...
شاه لوج . (معرب ، اِ مرکب ) معرب شاه آلوی فارسی . آلویی درشت . قسم ممتاز و نیکو از آلو. و آن آلوچه ٔ سلطانی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). میوه ای ...
شاه مات . (اِ مرکب ) شه مات . ماتی در بازی شطرنج . (ناظم الاطباء). اعلام مات شدن شاه . هنگامی که شاه شطرنج را مات کنند گویند: «شاه مات »...
شاه دزد. [ دُ ] (اِ مرکب ) دزدی که در فن دزدی از طایفه ٔ دزدان ممتاز باشد. (از بهار عجم ) (از آنندراج ) : شاه بیتی ز من حریفی بردروشنم شد که ...
شاه سار. (ص مرکب ) مانند و شبیه به شاه . (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد.
شاه سار. (اِخ )نام شاعری است باستانی و دوبار در لغت فرس اسدی بشعر او استشهاد شده است . (یادداشت مؤلف ) : گهرفتال شد این دیده از جفای کسی...
شاه ستای . [ س ِ] (نف مرکب ) شاه ستا. ستاینده و مداح شاه بود. که شاه را ستاید. او که ستایش و مدح شاه کند : هیچکس نیست که با شاه جهان یک ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۷۱ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.