شهاب
نویسه گردانی:
ŠHAB
شهاب . [ ش َ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه آب است و آن آب سرخی باشد که مرتبه ٔ اول از گل کاجیره گیرند. (برهان ) (انجمن آرا). شاه آب . (غیاث اللغات ). رنگ سرخ را گویند که در مرتبه ٔ اول از گل کاژیره کشند و در اصل شاه آب بود به کثرت استعمال شهاب شده . (فرهنگ جهانگیری ). || در لطایف و مدار نوشته بمعنی بچه سگ است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
واژه های همانند
۲۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
شهاب الدین . [ ش ِبُدْ دی ] (اِخ ) لقب عمر شیخ میرزا یکی از فرزندان سلطان سعید ابوسعیدمیرزا. (روضات الجنات ج 2 ص 323).
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به عمعق بخاری شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) لقب غازی بن ملک عادل از ملوک آل ایوب . (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 408).
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ](اِخ ) رجوع به محمدبن احمدبن الخویی الشافعی شود.
شهاب الدین . [ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به محمد ایجی بلبلی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمدبن عزالدین حسین یکی از امرای غوری که در «مادین » حکومت داشت . (فرهنگ فارسی معین ).
شهاب الدین . [ ش ِبُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به محمدبن محمود بخاری شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمودبن احمد اهری (625 - 695 یا 698 هَ . ق .). وی صرف ونحو و فقه و اصول را در زادگاه خود در محضر ملا ...
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به محمودبن احمد الزنجانی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به محمودبن ابی الحسن نیشابوری شود.