غند. [ غ ُ ] (ص )گرد با هم آمده . (فرهنگ اسدی ). فراهم آمده . جمعشده . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). گردشده و جمعآمده . (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان قاطع). پیچیده و فراهم آمده و جمعشده و به هم برآمده . (غیاث اللغات ). گرفته شده و به هم برآمده ، چنانکه گویند این چیز گرد و غند است . (انجمن آرا) (آنندراج ). این کلمه را در تداول امروزی در ترکیب «گرد و غند» استعمال کنند. غنده نیز بمعنی غند است . (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع). در پهلوی گند
۞ بمعنی لشکر، و همچنین است در ارمنی و در زبان عربی جُند بمعنی لشکر و در کردی گند
۞ وجند
۞ بمعنی ده و قریه است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). و رجوع به غن ، غندرود، گُنده ، گنده پیر، قندفیل و قندفیر شود
: چو رانی نباید سپردن به گام
۞ بود راندن تعبیه بی نظام
نقیبان ز دیدن بماندند کند
که ایشان همیشه نباشند غند
۞ .
عنصری (از فرهنگ اسدی ).
|| (اِ) گروه . (ناظم الاطباء). || فراهم آوردن چیزی . (از برهان قاطع).
-
غند شدن ؛ غند گشتن . رجوع بهریک از این دو ترکیب شود.