غند
نویسه گردانی:
ḠND
غند. [ غ َ / غ ُ ] (پسوند) (مزید مؤخر امکنه ) در هرمزغند و مانند آن . رجوع به هرمزغند شود.
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
غند. [ غ ُ ] (ص )گرد با هم آمده . (فرهنگ اسدی ). فراهم آمده . جمعشده . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). گردشده و جمعآمده . (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان قا...
غند شدن . [ غ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرد آمدن . جمع شدن : من غند شدم ز بیم غنده چون خرس نگون فتاده دردام . ابوطاهر خاتونی .دمنه ؛ سرگین غنده ...
غند کردن . [ غ ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) درهم کشیدن . فراهم آوردن . چین آوردن : قطب بین عینیه ؛ غند کرد در میان دو چشمش . (زمخشری ).
غند گشتن . [ غ ُ گ َ ت َ ](مص مرکب ) غند شدن . جمع شدن . گرد آمدن : تیغ وفا ز رنگ جفا سخت کند گشت بازم بلای هجر غم یار غند گشت .دقیقی (از جهان...
گرد و غند. [ گ ِ دُ غ َ ] (ص مرکب ) گرداندام . درچیده اندام . فربهی نزدیک به کوتهی . و رجوع به گرد و غنبلی شود.
37. در یادداشتهای پیش گفته شد که نام گونهای از Beta در هند به اسفناج داده شد و هنوز هم در چین اسفناج را به همین نام مینامند. همچنین نامی چینیـای...
چغندر قند. [ چ ُ غ ُ دَ رِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از چغندرکه به کار ساختن شکر و قند آید. قسمی چغندر که در کارخانه های بزرگ یا کا...
قند. [ ق ُ ] (معرب ، اِ) خایه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قندان به معنی خصیان . (اقرب الموارد). رجوع به گُند شود.- ابوالقندین ؛ کنیه ٔ ...
قند. [ ق َ ] (معرب ، اِ) کند که شکر باشد. قنده مثل آن و این معرب است . (منتهی الارب ). عسل نیشکر چون سفت و منجمد گردد. (اقرب الموارد). معرب...