اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کرده

نویسه گردانی: KRDH
کرده . [ ک ِ دَ / دِ ] (اِ) نام فارسی جَرذَق و آن نان ستبر است . (از المعرب ص 95 و 115). و جرذق و کرده هر دو معرب ِ گرده است . رجوع به گرده شود. || هر یک از فصول ویسپرد. کَرت ۞. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرت و ویسپرد شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
دست کرده . [ دَ ک َ دَ / دِ] (ن مف مرکب ) دست فروبرده . رجوع به دست کردن شود.- دست کرده به کش ؛ دست به سینه . دست در بغل : گزیدند میخوار...
خوب کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عمل نیکو انجام شده . نیکو انجام یافته : وآنکه او خود کرده باشد باز چون ویران کندخوب کرده زشت کردن کا...
خوش کرده . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) معطر. (یادداشت مؤلف ) : و علاج آن بطعامهای لطیف و زودگوار باید کرد چون تذرو و دراج و ...
خوی کرده . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عرق کرده .عرق آلوده . (یادداشت مؤلف ). مرحوض . (منتهی الارب ).
خیس کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ). ترکرده . به آب مخلوط کرده . || در آب قرار داده . چون برنج خیس کرده .
داغ کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از داغ کردن : ملهوز؛ داغ کرده بر تندی بناگوش .(منتهی الارب ). || بنده . غلام : دشمنش داغ...
چشم کرده . [ چ َ / چ ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) افسون شده و چشم زخم رسیده .(ناظم الاطباء). رجوع به چشم کردگی و چشم کردن شود.
تلف کرده . [ ت َ ل َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اسراف کرده . بربادداده . (ناظم الاطباء) : یک شب تأمل ایام گذشته می کردم و بر عمر تلف کرده ت...
پهن کرده . [ پ َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ۞ گسترده (فرش و جز آن ). مفروش ساخته . باز کرده .انداخته . مهد. || فراخ کرده . || پَخت کرده (...
نیم کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناتمام مانده . کاری به پایان نرسیده . نیم کاره : اگر پادشاهی سرائی مرتفع بنا افکندی ... و آن بنا در رو...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۹ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.