گفتگو درباره واژه گزارش تخلف نمک نویسه گردانی: NMK نمک . [ ن َ م َ ] (اِ مصغر) از: نم + ک (پسوند تصغیر). رطوبتی اندک . اندک نم و رطوبتی . قطره ای : هم ساده گلی هم شکری هم نمکی بر برگ گل سرخ چکیده نمکی .عسجدی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه واژه معنی نمک گیر نمک گیر. [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) کسی که مقدار اندکی از چیزی را بچشد تا اندازه ٔ نمک آن رامعین کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : نمک گیر خمیر... نمک لاخ نمک لاخ . [ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) نمک زار. نمکستان : این بحیره [ بختگان ] نمک لاخ است و دور آن بیست فرسنگ است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 153).... نمک لان نمک لان . [ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) نمک زار. نمک لاخ . (فرهنگ فارسی معین ) : در نمک لان چون خر مرده فتادآن خری و مردگی یکسو نهاد.مولوی (مثنوی چ ... نمک لان نمک لان . [ ن َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان افشاریه ٔ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران ، در 27هزارگزی مغرب کرج واقع است و 170 تن سکنه دار... نمک لان نمک لان . [ ن َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده پیر از بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد،در 19هزارگزی شمال خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. ... نمک زده نمک زده . [ ن َ م َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نمکین . دارای نمک . (ناظم الاطباء). نمک سای نمک سای .[ ن َ م َ ] (نف مرکب ) ساینده ٔ نمک . آنکه سنگ نمک را می سابد. || (اِ مرکب ) ابزار سابیدن نمک . نمک سود نمک سود. [ ن َ م َ ] (ن مف مرکب ) هرچیزی را گویند که بر آن نمک پاشیده باشند عموماً. (برهان قاطع) (آنندراج ). نمک سوده . || گوشت قدید و کباب ... نمک ریز نمک ریز. [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) آنکه نمک می پاشد. (ناظم الاطباء).- نمک ریز شدن ؛ کنایه از گریان شدن : دیدن او چون نمک انگیز شدهرکه در او د... نمک زار نمک زار. [ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) زمین شور که در آن نمک فراوان باشد. (ناظم الاطباء). شورستان . مَمْلَحة. مَلاّحة. نمکسار. (یادداشت مؤلف ). شوره ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود