اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نمک

نویسه گردانی: NMK
نمک . [ ن َ م َ ] (اِ مصغر) از: نم + ک (پسوند تصغیر). رطوبتی اندک . اندک نم و رطوبتی . قطره ای :
هم ساده گلی هم شکری هم نمکی
بر برگ گل سرخ چکیده نمکی .

عسجدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۷ ثانیه
نمک داری . [ ن َ م َ ] (حامص مرکب ) ملاحت . (یادداشت مؤلف ).
نمک خوار. [ ن َ م َ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه نان و نمک کسی را می خورد. (ناظم الاطباء). نمک خواره . نمک پرور.نمک پرورد. تحت تکفل . || دو یا ...
نمک حرام . [ ن َ م َ ح َ ](ص مرکب ) مقابل نمک حلال . حق ناشناس . کسی که در عوض نیکی بدی کند. (آنندراج ). نمک به حرام . (ناظم الاطباء).
نمک حلال . [ ن َ م َ ح َ ] (ص مرکب ) مقابل نمک حرام . (از آنندراج ). صادق . امین . باوفا. راست . درست . باصداقت . (ناظم الاطباء). نمک به حلال . شاک...
نمک کوری . [ ن َ م َ ] (حامص مرکب ) ناسپاسی . کافرنعمتی . کفران نعمت . حق ناشناسی .
نمک شناس . [ ن َ م َ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکه حق نمک بشناسد. مقابل حق نمک ناشناس . (آنندراج ). باوفا. وفادار. سپاس گزار. (ناظم الاطباء). کسی که ح...
نمک فروش . [ ن َ م َ ف ُ] (نف مرکب ) مَلاّح . (منتهی الارب ) . فروشنده ٔ نمک .
نمک زدن .[ ن َ م َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نمک پاشیدن : کوته ز شوربختی ما شد شب وصال چندانکه زد نمک دل ما بر کباب صبح . نعمت خان (از آنندراج )....
نمک سوده . [ ن َ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نمک سود. رجوع به نمک سود شود.
نمک فشان . [ ن َ م َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) نمک افشان . نمک پاش . که نمک بر چیزی افشاند : هرجا که به دست عشق جانی است این قصه بر او نمک فشا...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۱۲ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.