نیک
نویسه گردانی:
NYK
نیک . [ ن َ ] (ع مص ) گاییدن زن را. (از منتهی الارب ). جماع کردن . (زوزنی ) (از غیاث اللغات ). صحبت . (از نصاب ). مباضعت . وطی . مواقعه . مجامعت . مباشرت . (یادداشت مؤلف ).
واژه های همانند
۱۸۶ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۲ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
پیک نیک. از فرانسه (pique-nique) ( در آلمانی Picnic، امروزه picknick) (در عربی نُزهة). احتمال داده اند از اشاره یه فرانسویانی گرفته شده باشد که حصه شر...
کسی که در دوستی بسیار خوب است-دوست خوب-کسی که خوب محبت می ورزد
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
نیک وفا. [ وَ ] (ص مرکب ) خوش قول . وفادار. رجوع به نیک وفائی شود.
نیک یاد. (ص مرکب ) خوش حافظه . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) ذکر خیر. (یادداشت مؤلف ).
نیک یار. (ص مرکب ) مشفق . موافق . صمیم . مونس . مشفق : نوشتم یکی نامه ٔ دوست وارکه هم دوست بوده ست و هم نیک یار. دقیقی .چو سیماه برزین شنید...
نیک مرد. [ م َ ] (ص مرکب ) آدم خوب . (ناظم الاطباء). خوش ذات . نیکوکار. (فرهنگ فارسی معین ). صالح . (زمخشری ). نیکمردان ؛ ابدال . صلحاء. (یادداشت ...
نیک منش . [ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) نیک دل . نیک سریرت . نیکوضمیر. نیکومنش . خوش طینت .
نیک نام . (ص مرکب ) مشهور و معروف به خوبی و بزرگواری . آنکه نام وی را به نیکویی می برند. (ناظم الاطباء). شهره به خوبی . نامی . نام آور. خوش...