نیک
نویسه گردانی:
NYK
نیک . [ ن َ ] (ع مص ) گاییدن زن را. (از منتهی الارب ). جماع کردن . (زوزنی ) (از غیاث اللغات ). صحبت . (از نصاب ). مباضعت . وطی . مواقعه . مجامعت . مباشرت . (یادداشت مؤلف ).
واژه های همانند
۱۸۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
نیک نفس . [ ن َ] (ص مرکب ) نیک نهاد. نیک ذات . (آنندراج ). خوش نفس . خوش فطرت . (ناظم الاطباء). خوش ذات . (فرهنگ فارسی معین ).
نیک نفسی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) خوش ذاتی . نیک نفس بودن .
نیک نهاد. [ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) خوش فطرت . دارای فطرت نیک . (یادداشت مؤلف ). نیک ضمیر. نیک سرشت . خوش طینت .
نیک نامی . (حامص مرکب ) حسن شهرت . خوش نامی . نیک نام بودن : جز از نیک نامی و فرهنگ و دادز رفتار گیتی مگیرید یاد. فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 19).به...
نیک نژاد. [ ن ِ ] (ص مرکب ) حسیب . باحسب . اصیل . گوهری . گهری . باگوهر. (یادداشت مؤلف ).
نیک منشی . [ م َ ن ِ ] (حامص مرکب ) نیک منش بودن . رجوع به نیک منش و نیکومنش شود.
نیک منظر. [ م َ ظَ ] (ص مرکب ) خوب رو. جمیل . (آنندراج ). خوب صورت . خوش نما. (ناظم الاطباء). زیبا. زیباروی : ای بسا نیک منظرا که هنرمنظرش را سزا...
نیک مردی . [ م َ ] (حامص مرکب ) صلاح . پارسائی . تقوی . پرهیزگاری : هم پایه ٔ آن سران نگردی الا به طریق نیک مردی . نظامی .به نیک مردی در حضرت ...
نیک مزاج . [ م ِ ] (ص مرکب ) خوش خوی . خوش مشرب . (ناظم الاطباء). || آنکه دارای مزاج سالمی است . (فرهنگ فارسی معین ).
نیک معاش . [ م َ ] (ص مرکب ) خوش گذران و آنکه به عیش و عشرت زندگانی می کند. (ناظم الاطباء). || آنکه زندگانی مرفه دارد. (فرهنگ فارسی معین...