دیر
نویسه گردانی:
DYR
دیر dir (در برابر زود) این واژه در سغدی: qer؛ اوستایی: dirim؛ مانوی: der (پایدار، آنچه و یا آن که زمان درازی بماند) بوده است. دیر: deyr: (پرستشگاه). این واژه در سنسکریت با همین گویش به معنی بریده، دریده بوده است و بعدها در پارسی به معنی جایی به کار رفته که بریده ها از دنیا در آن جا زندگی می کنند.*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۱۹۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
دیر مرجرجس . [ دَ رِ م َ ج ُ ج ُ / ج ِ ] (اِخ ) در المزرفة است . بین آن و بغداد چهار فرسخ است . (از معجم البلدان ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
دیر میخائیل . [ دَ رِ ] (اِخ ) نام دو دیر است یکی به دمشق و دیگری به موصل . در موصل به آن دیر مارنخایال و در دمشق به آن دیرالبخت نیز گو...
دیر مریونان . [ دَ رِ م َ ] (اِخ ) و به آن عمر ماریونان میگویند این دیر در انبار بر کنار فرات واقع است دیر بزرگی است و بر دور آن دیوارهائی مح...
دیر مرجرجیس . [ دَ رِ م َ ج ُ ](اِخ ) دیری است در قسمت شمالی بلد (شهری نزدیک سامرا) که بین آن و جزیره ابن عمر سه فرسخ و اندی است و بر ب...
دیر مرماعوث . [ دَ رِ م َ ] (اِخ ) دیری است در ساحل فرات از سمت مغرب . (از معجم البلدان ).
روز دیر شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ضایع و تباه شدن روز. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ).
دیر ایستادن . [ دَ ] (مص مرکب ) دیری در جهان ماندن . عمر بسیار کردن . دیر زیستن در جهان : مخور جمله ، ترسم که دیر ایستی به پیرانه سربد بود نی...
دیر باسفریه . [ دَ رِ ] (اِخ ) ابن حوقل گوید دریاچه ٔ باسفریه [ از دریاچه های فارس ] که دیر باسفریه در آن واقع است . (صورة الارض ابن حوقل چ...
دیر ابویوسف . [ دَ رِ اَ س ُ ] (اِخ ) دیری در بالای موصل و پائین تر از بلد و میان آن تا شهر بلد یک فرسخ است و بر ساحل دجله بر سر راه قافله ...