اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

امدن

نویسه گردانی: ʼMDN
امدن . [ اِ دِ ] (اِخ ) ۞ شهری است در آلمان در ایالت هانور ۞ . رجوع به لاروس بزرگ شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
دو آمدن . [ دُ م َ دَ ] (مص مرکب ) ادعا کردن . لاف زدن . فائق آمدن به لاف و گزاف . (یادداشت مؤلف ).
رو آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، ترقی کردن پس از آنکه در مقامی پست بوده است . ترفیع رتبه پیدا کردن پس از آنکه در درجه ناز...
روا آمدن . [ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمدن . موافق میل بودن . مطبوع و مقبول آمدن . خوش آیند بودن . رجوع به روا شود : یکی آرزو کن که تا از...
رها آمدن . [ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) رها شدن . خلاص شدن . (یادداشت مؤلف ) : بدان تا جهان از بد اژدهابه فرمان و گرز من آید رها. فردوسی .مگر زند...
زار آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) زار آمدن کار؛ زار شدن . نابسامان شدن و آشفته گشتن آن : شهنشاه را کار زار آمدی ز خاقان و فغفور یار آمدی .فردو...
ساز آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) سازگار آمدن . موافق بودن . رجوع به ترکیبات ساز شود.
سر آمدن . [ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) آخر شدن . (غیاث ) (آنندراج ). به آخر رسیدن .منقضی شدن . سپری شدن . پایان یافتن مدت : ز گشتاسب و ارجاسب بی...
غر آمدن . [ غ ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه قر دادن . غردادن . قر آمدن . جنباندن جزء یا تمام بدن از روی ناز: این قدر غر نیا. رجوع به غ...
قر آمدن . [ ق ِم َ دَ ] (مص مرکب ) کون و کچول کردن . کون چرخاندن .
کار آمدن . [ م َ دَ ](مص مرکب ) درخور بودن . سر و کار داشتن : بدینجا گر اسفندیار آمدی سپه را بدین دشت کار آمدی . فردوسی . || شغلی پیش آمدن . و...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲۸ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.