اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خوون

نویسه گردانی: ḴWWN
خوون . [ خ َوْ وو ] (اِ) بمعنی خاب وان است و آن چیزی است که در پیش طاق ایوانها از پاره های آجر و گچ بطراحی بندند تا عمارت را از آسیب باران نگه دارد و معنی ترکیبی آن نگهبان پس افتاده چه خاب بمعنی پس افکنده و وان بمعنی نگهبان است . (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). سرپناه . باران گریز.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۹ ثانیه
خون رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) جاری شدن خون : گر تیغ زند بدست سیمین تا خون رود از مفاصل من . سعدی .خون میرود از جسم اسیران کمندش یک روز ...
خون ریزش . [ زِ ] (اِمص مرکب ) خون ریزی . سفک دماء. (یادداشت بخط مؤلف ) : مالی بزرگ فرمود تا صدقه بدادند که بیخون ریزش صلح افتاد. (تاریخ ب...
خون دماغ . [ دَ ] (اِ مرکب ) رعاف . (یادداشت مؤلف ).- خون دماغ شدن ؛ خون از بینی جاری شدن . به رعاف مبتلی شدن .
خون دویدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) خون جاری شدن . خون رفتن . خون چکیدن . خون تراویدن . (آنندراج ) : کنون چو عذر گناهان خویشتن خواهم ز شرم خون...
خون دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) حایض شدن . رؤیت خون . قرء. بی نماز شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || رؤیت خون کردن و از آن ترسیدن .- امثال ...
خون دیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) حائض . طامث . (یادداشت بخط مؤلف ).
خون جهان . [ ن ِ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از سرخی است . || کنایه از شفق . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کنایه از س...
خون میزی . (حامص مرکب ) حالت خون میز داشتن . به بیماری خون میز مبتلی بودن . (یادداشت مؤلف ).
خون ناحق . [ ن ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کشتنی که از روی حق نبود. خونی که ازروی ظلم ریخته شود. قتلی که مقتول آن مظلوم باشد.
خون مردن . [ م ُ دَ ] (مص مرکب ) منجمد شدن خون در زیر پوست بر اثر ضربه .
« قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۲۱ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.