اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رعص

نویسه گردانی: RʽṢ
رعص . [ رَ ] (ع مص ) افشاندن و جنباندن و حرکت دادن و کشیدن . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پریدن پوست بدن . (از اقرب الموارد). مورمور شدن پوست بدن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
رأس الشیطان . [ رَءْ سُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) رؤس الشیاطین . گیاهی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
رأس السؤار. [ رَءْ سُس ْ س ُ آ ] (اِخ ) دماغه ای است در باختر خلیج فارس .
رأس القنطرة. [ رَءْ سُل ْ ق َ طَ رَ ] (ع اِ مرکب ) سر پل . || سر کوه (؟). (مهذب الاسماء). چنین است در هر سه نسخه ٔ مهذب الاسماء موجود در کتا...
رأس القنطرة. [ رَءْ سُل ْ ق َ طَ رَ ] (اِخ ) قنطره ٔ سمرقند. دهی است بسمرقند. (منتهی الارب ). دهی است قدیم به سمرقند، آنرا خشوفغن گویند، و نسب...
رأس القنطرة. [ رَءْ سُل ْ ق َ طَ رَ ] (اِخ ) محله ای است به نیشابور. (منتهی الارب ). رجوع به قنطرة نیسابور در معجم البلدان شود.
رأس بستانک . [ رَءْ س ِ ب ُ ن َ ] (اِخ ) دماغه ای است در شمال دریای عمان و مغرب بندر لنگه .
رأس الجالوت . [ رَءْ سُل ْ ] (ع اِ مرکب ) (از لفظ جلی ) سر بیوطنان . ازوطن راندگان . (یادداشت مرحوم دهخدا). || رئیس آوارگان . نقیب و رهبر اقلی...
رأس الجالوت . [ رَءْ سُل ْ ](اِخ ) سر احبار جهودان . (از تفسیر ابوالفتوح رازی ).رئیس جلای وطن کنندگان از میهن هایشان به بیت المقدس . (از آثارالب...
رأس الجمجمة. [ رَءْ سُل ْ ج ُ ج ُ م َ ] (اِخ ) یا سر جمهت . (شاید سر جمجمه باشد). نقطه ای است در ساحل دریای اخضر (بحر عمان ) و ارض شحر، نزدیک ...
رأس الجوزاء. [ رَءْ سُل ْ ج َ ] (اِخ ) آن جای هقعه است نزد عرب . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به رأس الجبار شود.
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۱۲ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.