صرخ
نویسه گردانی:
ṢRḴ
صرخ . [ ص ُ ] (اِخ ) کوهی است بشام . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
سرخ کمر. [ س ُ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی است نزدیک کجور. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 176).
سرخ گل . [ س ُ گ ُ ] (اِ مرکب ) گل سرخ . سوری : چو سرکفته شد غنچه ٔ سرخ گل جهان جامه پوشیدهمرنگ مل . عنصری .هر باز بزیر چنگ ماغی داردهر سرخ ...
سرخ مرد. [ س ُ م َ ] (اِ مرکب ) نازک بدن است و آن رستنیی باشد که برگش به برگ بستان افروز ماند و ساق آن سرخ و خوش آینده بود. (برهان ) (آنند...
سرخ مرز. [ س ُ م َ ] (اِ مرکب ) بمعنی سرخ مرد که رستنیی باشد شبیه بستان افروز. (برهان ) (آنندراج ). نازک بدن . (جهانگیری ). اسم فارسی آذان الغزال...
سرخ سرک . [ س ُ س َ رَ ] (اِ مرکب ) نام مرغی است که سر او سرخ میباشد و او را بعربی حُمَّرة خوانند. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ).
سرخ رنگ . [ س ُ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ سرخ : فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریزدربار و مشک سای و زردچهر و سرخ رنگ .منوچهری (دیوان چ دبیرسیاق...
سرخ شته . [ س ُ ش َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) آفتی است برگ درخت گردو را. (یادداشت مؤلف ).
سرخ روی . [ س ُ ] (ص مرکب ) سرخ رو. که چهره ٔ او سرخ باشد : یعنی ز صبح صادق انعام شمس دین از شرم سرخ روی شفق وار میروم . خاقانی .در بوستانسر...
سرخ باد. [ س ُ ] (اِ مرکب )نام مرضی است . (آنندراج ). و رجوع به سرخ باده شود.
سرخ بال . [ س ُ ] (اِ مرکب ) تیهو و آن پرنده ای است مانند کبک لیکن از کبک کوچکتر. (برهان ) (آنندراج ).