گفتگو درباره واژه گزارش تخلف گوی نویسه گردانی: GWY گوی . (اِ) گه . گوه . فضله ٔ آدمی و دیگر جانوران : ز جغد و بوم به دیدار شومتر صد بارولی به طعمه ۞ و خیتال ۞ جخج ۞ گوی همای .سوزنی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه واژه معنی گوی زدن گوی زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) با چوگان ضربتها و زخمها زدن بر گوی . راندن و به حرکت درآوردن آن را. گوی باختن . چوگان باختن : اندیشه کردن... گوی داش گوی داش . (اِخ ) دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه . واقع در 79هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 45هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ شاهین... گوی بازی گوی بازی . (حامص مرکب ) عمل گوی باز. کار گوی باز. گوی باختن . بازی کردن با گوی : پس از چه رسد سرفرازی مراچو کوشش ترا گوی بازی مرا. اسدی .در... گلین گوی گلین گوی . [ گ ِ ] (اِ مرکب ) زمین و کره ٔ خاک را گویند. (برهان ). کنایه از کره ٔخاک . (آنندراج ). کنایه از زمین (غیاث ) : چو در خاطر آمد جهانجوی... صواب گوی صواب گوی . [ ص َ ] (نف مرکب ) درستگوی . راستگوی . آنکه سخن به صواب گوید. مقابل خطاگوی : ز عقل من عجب آید صواب گویان راکه دل به دست تو د... گوی آغاج گوی آغاج . (اِخ ) نام یکی از دهستانهای دوگانه ٔ بخش شاهین دژ شهرستان مراغه . این دهستان در قسمت جنوب خاور بخش واقع گردیده و حدود آن به شر... گوی آغاج گوی آغاج . (اِخ ) دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شهرستان شاهین دژ در شهرستان مراغه . (مرکز دهستان ) واقع در 42هزارگزی جنوب خاوری شاهین دژ و ... گوی انگل گوی انگل . [ اَ گ َ ] (اِ مرکب ) گوی انگله . حلقه ای که تکمه ٔ پیراهن در آن اندازند تا بسته شود. (از بهار عجم ) : دست زوار و حلقه ٔ در توهر دو ب... حجت گوی حجت گوی . [ ح ُج ْ ج َ ] (نف مرکب ) حجیج . (منتهی الارب ). آنکه حجت و دلیل آورد. درشت گوی درشت گوی . [ دُ رُ ] (نف مرکب ) درشت گوینده . مِذْوَح . (منتهی الارب ). و رجوع به درشتگو شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۲ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود