اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وو

نویسه گردانی: WW
وو. [ وَ ] (حرف ) حرف واو را گاه گویند. (منتهی الارب ). لغتی است در واو. (اقرب الموارد) :
دیلمی وار کند هزمان دراج غوی
بر سر هر پرش از مشک نگاریده ووی ۞ .

منوچهری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲,۱۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۸ ثانیه
حد و حصر. [ ح َدْ دُ ح َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) حد و مر. حد و حساب . رجوع به حد بمعنی اندازه شود : فرمانبرش بدند همه سیدان عصرافزون بدی ج...
چم و خم . [ چ َ م ُ خ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ادب در معاشرت با زیرکی و استادی . || اظهار ادب با زبان و اشارات لب و روی . || ادا و اطوار....
چند و چون . [ چ َ دُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) کم و کیف .- بی چند و چون ؛ بی گفتگو.- گذشته از چند و چون ؛ مافوق کم و کیف :ز هر چیز گنجی به ...
زند و زا. [ زِ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در تداول زه و زا کردن . زائیدن . و با کردن صرف شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- زند و زا کردن ؛ ت...
زار و وار. [ رُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) در غایت بیچارگی . در نهایت بدحالی . (فرهنگ کلمات و مصطلحات راحة الصدور راوندی چ محمد اقبال ص 503) : من...
زد و بست . [ زَ دُ ب َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) زدن وبستن . زدوبند.ساخت و پاخت . قرار و مدار. رجوع به زد و بند شود.
زد و بند. [ زَ دُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) زدن وبستن . ساخت و پاخت . بند و بست . توطئه . (فرهنگ فارسی معین ).
زد و خورد. [ زَ دُ خوَرْ / خُرْدْ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) در مقام جنگ مستعمل است . «زد»، زدن زخم و «خورد»، خوردن زخم است . در این لفظ ...
زد و گیر. [ زَ دُ ] (اِمص مرکب ) بمعنی مصدری است . (آنندراج ). زدن و گرفتن . جنگ و درگیری . درگیر شدن و نبرد کردن : رسیده تا مداین با زد و گی...
ساز و نوا. [ زُ ن َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و آواز. ساز و سرور. بزن و بکوب . ساز و نواز : رطل کشان صبح را نزل و نوای تازه بین زخمه زنان ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.