اجازه ویرایش برای همه اعضا

بند

نویسه گردانی: BND
به معنی محل؛ مثل دربند. به لغت وند هم مراجعه بفرمائید. در مواردی ب و و در فارسی میتوانند جانشین یک دیگر باشند. مثل گاو و گاب در گویش مردم اصفهان. مثل بند و وند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۵ ثانیه
فندق بند. [ ف َ دُب َ ] (اِ مرکب ) سرهای انگشتان که به حنا رنگ کرده باشند. (آنندراج ). رجوع به فندق بستن و فندقچه شود.
شکال بند. [ ش ِب َ ] (نف مرکب ) که شکال بر پای ستور بندد. || (اِ مرکب ) بند و ریسمان که بر پای ستور بندند : یکی از بنی اسرائیل سوگند خورده...
شهره بند. [ ش ُ رَ / رِ ب َ ] (ص مرکب ) نامدار و مشهور و معروف . || مشهور در نیکنامی . || کم عمق و سطحی . (ناظم الاطباء).
گیر وبند. [ رُ ب َ ] (اِمص مرکب ، اِ مرکب ) از دو فعل امر «گیر» و «بند» و به معنی گیر و دار یا جنگ و رزم و درهم افتادگی دو سپاه یا دو دسته م...
بند و بار. [ ب َ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) حدود و قواعد و آداب زندگی . قیدهای اجتماعی و مانند آن . و آدم بی بند و بار کسی را گویند که در زن...
بند و بست . [ ب َ دُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آنچه از آهن وجامه و جز آن را بهم بندند. (یادداشت بخط مؤلف ).- بند و بست بودن ؛ بسته بود...
بار و بند. [ رُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مصالح هر چیز چون رشته برای تسبیح و دوال و امثال آن برای شمشیر. ملاطغرا در قسمیه گوید : بتسبیح...
دار و بند. [ رُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پایه و ستون : اندرهوا به امر وی استاده ست بی دار و بند پایه ٔ بحر و بر. ناصرخسرو.رجوع به دار شود.
دوشده بند. [ دُ ش ُ دِ ب َ ] (نف مرکب ) (اصطلاح دیوانی ) وقایعنویس سلطنت . (ناظم الاطباء).
سپهره بند. [ س ِپ ِ رَ / رِ ب َ ] (اِ مرکب ) ۞ طلسم و جادو را گویند. (برهان ). از لغات دساتیری است . رجوع به فرهنگ دساتیر و رجوع به سپهربند ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.