بند
نویسه گردانی:
BND
به معنی محل؛ مثل دربند. به لغت وند هم مراجعه بفرمائید. در مواردی ب و و در فارسی میتوانند جانشین یک دیگر باشند. مثل گاو و گاب در گویش مردم اصفهان. مثل بند و وند.
واژه های همانند
۲۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
گاهواره بند. [ هَْ رَ / رِ ب َ ] (اِمرکب ) قماط ۞ . (دهار). || (نف مرکب ) کسی که گاهواره ٔ طفل را بندد.
استخوان بند. [ اُ ت ُ خوا / خا ب َ ] (نف مرکب ) مُجبّر.آروبند. شکسته بند. || (اِ مرکب ) چوبهائی که بدان استخوان شکسته را بندند. صقیفه . (منتهی...
اسماعیل بند. [ اِ ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان فراش بند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 57000 گزی باختر فیروزآباد، کنار راه فرعی فراش...
بند انداختن . [ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کندن موی چهره ٔ زنان بوسیله ٔ بند (نخ ). پیرایش موهای زاید صورت و ابرو. با بند کندن موی صورت و پای ...
بند برخاستن . [ ب َ ب َت َ ] (مص مرکب ) بند برخاستن از چیزی ؛ کنایه از دور شدن بند از آن چیز. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ).- بند خموشی برخاس...
بند برداشتن . [ ب َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از آزاد کردن . رها کردن . خلاص ساختن : از او بند برداشت تا کار خویش بجوید کند تیز بازار خویش .فردو...
بند برگرفتن . [ ب َ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بند گشودن . || از بند خلاص کردن . از قید رها کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
بند برنهادن . [ ب َ ب َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) مقید کردن . || قفل کردن . تنکیل . (فرهنگ فارسی معین ).
چهارپای بند. [ چ َ / چ ِ ب َ ] (اِ مرکب ) کنایه از چهارعنصر است که انسان مجموعه ای از آن است . رجوع به چارپای بند شود.
چارپای بند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) کنایه از عناصر اربعه است که آدمی مجموعه ٔ آن است . (آنندراج ) : با چنین چارپای بند بود ۞ سوی هفت آسمان شدن ...