اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

راه

نویسه گردانی: RʼH
راه . (هندی ، اِ) پادشاه هندوستان . (برهان ) ۞ (ناظم الاطباء). نام پادشاه هند. (لغت محلی شوشتر). مبدل رای که لقب سلاطین هند بوده . (فرهنگ نظام ) (از شعوری ج 2 ورق 14). ظاهراً صورتی از راج و راجه .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
راه جویان . (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال جستن راه . که در حال جستن راه باشد. || عاقل . طالب حقیقت : بیوزش بنزدیک موبد شدندهمه راه جویان ...
راه پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب )که با راه انسی و آشنایی دارد. که پیوسته ملازم راه است . که با راه رفتن پیوند همیشگی دارد : حالی انگشتری...
راه پستی . [ هَِ پ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) برای حمل مرسولات و محمولات پستی در خلال تاریخ ازراههای گوناگون استفاده میشده است که اکنو...
راه پویان . (نف مرکب ، ق مرکب ) راه پوینده . || شتابان و بتعجیل و معجلا. (ناظم الاطباء). چابک .
راه پیمای . [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) راه پیما. راه پیماینده . رونده ٔ راه . که راه طی کند. که راه پیماید. که راه رود. راهرو : کعبه صفتند و راه...
راه بردار. [ ب ُ ] (نف مرکب ) رشید. (یادداشت مؤلف ). راهنما. هادی .- راهبردار بجایی بودن ؛ وسیله و اسباب برای وصول بمقصد داشتن .- راهبردار ...
راه انجام . [ اَ ] (اِ مرکب ) ره انجام . کنایه از اسب . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). کنایه از هر مرکب عموماً و اسب خصوصاً. (ارمغان آصفی ) (بهار ...
راه بردن . [ب ُ دَ ] (مص مرکب ) برفتار آوردن . (ناظم الاطباء). برفتن داشتن . وادار به رفتن کردن . یاد دادن راه رفتن . به رفتن واداشتن . کمک ...
راه بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) ره بستن . مقابل راه گشودن و راه واکردن . (از آنندراج ). مانع رفتن شدن . (فرهنگ نظام ) : نبست راهش هرگز بلا...
راه آزمای . [ زْ / زِ ] (نف مرکب ) راه آزماینده . که راه آزماید. که در شناختن راهها و جاده ها تجربه دارد. راهشناس : نواحی شناسان راه آزمای هرا...
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۱۹ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.