دیر
نویسه گردانی:
DYR
دیر dir (در برابر زود) این واژه در سغدی: qer؛ اوستایی: dirim؛ مانوی: der (پایدار، آنچه و یا آن که زمان درازی بماند) بوده است. دیر: deyr: (پرستشگاه). این واژه در سنسکریت با همین گویش به معنی بریده، دریده بوده است و بعدها در پارسی به معنی جایی به کار رفته که بریده ها از دنیا در آن جا زندگی می کنند.*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۱۹۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
دیر منصور. [ دَ رِ م َ ] (اِخ ) دیری است در شرق موصل و بر کنار نهر خابور واقع است و در زمان یاقوت آباد بوده است . (از معجم البلدان ).
دیر میماس . [ دَ رِ ] (اِخ ) بین دمشق و حمص بر کنار رودی واقع است که به آن رود میماس میگویندو آن در جایی خوش آب و هواست . (از معجم البلد...
دیر نجران . [ دَ رِ ن َ ] (اِخ ) دیری است در یمن متعلق به آل عبدالمدان بن الدیان از بنی الحارث بن کعب . و همین بنو عبدالمدان بن الدیان بودن...
دیر نجران . [ دَ رِ ن َ ] (اِخ ) دیری است در دمشق از نواحی حوران ببصری و همان دیری که بدانجا داستان ملاقات بحیرای راهب با حضرت محمد (ص )...
دیر جابیل . [ دَ رِ ] (اِخ ) ابوالقیظان گوید اهالی بصره پیش از کندن نهرالفیض از خلیجی که از دیر جابیل می آمد آب می نوشیدند. (از معجم البلدا...
دیر حشیان . [ دَ رِ ح َش ْ ] (اِخ ) دیری در اطراف شهر حلب که حمدان بن عبدالرحیم در اشعارش ذکر آن کرده است . (از معجم البلدان ).
دیر خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) مدتی پس از موقع معمول خوردن . خوردن بدانگاه که اشتها غالب بود : گرگلشکر خوری بتکلف زیان کندور نا...
دیر حنظلة. [ دَ رِ ح َ ظَ ل َ ] (اِخ ) این دیر از طرف مشرق نزدیک سواحل فرات است و بین دالیة و بهنسة پائین تر از رحبه ٔ مالک بن طوق است و از...
دیر حنظله . [ دَ رِ ح َ ظَ ل َ] (اِخ ) این دیر در حیره است و به عبدالمسیح بن علقمةبن مالک مرةبن ادّ منسوب است . (از معجم البلدان ).
دیر باغوث . [ دَ رِ ] (اِخ ) دیر بزرگی است که راهبان زیادی دارد و بر ساحل دجله بین موصل و جزیره ٔ ابن عمر واقع است . (از معجم البلدان ).