دیر
نویسه گردانی:
DYR
دیر dir (در برابر زود) این واژه در سغدی: qer؛ اوستایی: dirim؛ مانوی: der (پایدار، آنچه و یا آن که زمان درازی بماند) بوده است. دیر: deyr: (پرستشگاه). این واژه در سنسکریت با همین گویش به معنی بریده، دریده بوده است و بعدها در پارسی به معنی جایی به کار رفته که بریده ها از دنیا در آن جا زندگی می کنند.*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۱۹۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۳ ثانیه
دیر یونس . [ دَ رِ ن ُ ] (اِخ ) منسوب به یونس بن متی (ع ) است و جنب شرق دجله مقابل موصل است بین آن و دجله دو فرسخ یا کمتر است و این مح...
دیر و زود. [ رُ ] (ق مرکب )در زمان نزدیک یا دور. سرانجام . عاقبت : گفتی که دیر و زودبحالت نظر کنم آری کنی چو بر سر خاکم گذر کنی . سعدی .دیر ...
کهنه دیر. [ ک ُ ن َ / ن ِ دَ / دِ ](اِ مرکب ) دنیا. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
دیر یاسین . [ دَ رِ ] (اِخ ) نام قریه ای است از قرای فلسطین نزدیک قدس . و رجوع به القاموس السیاسی شود.
دیر مرحنا. [ دَ رِ م َ ح َن ْ نا ](اِخ ) دیری است بمصر واقع بر ساحل برکة الحبش فاصله ٔ آن تا فسطاط در حدود فاصله ٔ آن تا رودخانه ٔ نیل است . ای...
دیر مخراق . [ دَ رِ م ِ ] (اِخ ) از توابع خوزستان است . (از معجم البلدان ).
دیر مدیان . [ دَ رِ م ِ ] (اِخ ) بر ساحل رود کرخایا نزدیک بغداد است و کرخایا رودی است که از عباسیه میگذرد و الکرخ را می شکافد و در دجله می ری...
دیر ماعوث . [ دَ رِ ] (اِخ ) دیری در مغرب فرات است با آبادی کمی در اطراف . (از معجم البلدان ).
دیر ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) مدتی طویل متوقف شدن . توقف بسیار کردن . زمانی دراز اقامت کردن . مولیدن . درنگ کردن . زمانة. زمانت . (یادداشت مو...
دیر ماواس . [ دَ رِ ] (اِخ ) نام یکی از دیرهای مصر در اعمال شمونین . (از تاج العروس ).